ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
پس به فاطمه گفتم: اگر [علی از خانه] خارج نشود، هیزم زیادی میآورم و این خانه را آتش میزنم و هر کس را در آن است، بیرون خواهم آورد؛ مگر این که علی بیعت را بپذیرد.
و به خالد گفتم: این افرادمان را بفرست تا هیزم فراوانی جمع کنند و آتش [نیز] بیاور. وقتی [خالد] آمد، گفتم:
ای فاطمه! من، آتش را روشن خواهم کرد.
پس [فاطمه] گفت: [آتش] بر تو باد ای دشمن خدا و دشمن رسولش و دشمن امیرالمؤمنین!
پس با دستم به تیرک عمودی درب کوفتم که آن را باز کنم، [تا خود و] همراهانم، وارد خانه شویم. پس او با دستش به درب ضربه زد تا مانع از باز کردن درب شود. پس [باز کردنِ درب] برایم سخت شد و با شلّاق به دستش زدم و با پا به درب لگد زدم و این در حالی بود که شکمش را به درب چسبانده بود.
[در این موقع] شنیدیم که فریادی عمیق کشید و گفت: ای پدر جان! با [فرزند] محبوب و دختر تو این چنین میکنند. آه، فضّه! مرا دریاب که جنینم کشته شد.
و شنیدیم [و متوجّه شدیم] که درد زایمان او را گرفته، در حالی که پشت به دیوار چسبانده بود. پس درب را هل دادم و وارد شدم و او با چهرهای که نورش چشمم را میزد، به سمت من آمد و من، از روی پارچه و روسریای که به سر داشت به صورتش چنان سیلی زدم که در نتیجه، گوشوارهاش پاره شد و بر زمین افتاد...