هیئت محبین اهلبیت ع (شهادت‏ حضرت فاطمه زهرا (س) واقعیتى انکار ناپذیر )

هیئت محبین اهلبیت ع (شهادت‏ حضرت فاطمه زهرا (س) واقعیتى انکار ناپذیر )

این سخن ورد زبانها افتاد(دیدی اخر علی از پا افتاد)(بر دشمن و قاتلین بی بی حضرت زهرا (س) لعنت )
هیئت محبین اهلبیت ع (شهادت‏ حضرت فاطمه زهرا (س) واقعیتى انکار ناپذیر )

هیئت محبین اهلبیت ع (شهادت‏ حضرت فاطمه زهرا (س) واقعیتى انکار ناپذیر )

این سخن ورد زبانها افتاد(دیدی اخر علی از پا افتاد)(بر دشمن و قاتلین بی بی حضرت زهرا (س) لعنت )

تازیانه عمر وحشتناکتر از شمشیر حجاج بود

بن أبی‌الحدید معتزلى مى‌نویسد:وأول من ضرب عمر بالدرة أم فروة بنت أبی قحافة، مات أبو بکر فناح النساء علیه، وفیهن أخته أم فروة، فنهاهن عمر مرارا، وهن یعاودن، فأخرج أم فروة من بینهن، وعلاها بالدرة فهربن وتفرقن.کان یقال: درة عمر أهیب من سیف الحجاج. وفی الصحیح أن نسوة کن عند رسول الله صلى الله علیه وآله قد کثر لغطهن، فجاء عمر فهربن هیبة له، فقال لهن: یا عدیات أنفسهن! أتهبننی ولا تهبن رسول الله! قلن: نعم، أنت أغلظ وأفظ.

نخستین کسى که عمر او را با تازیانه زد، امّ‌فروه دختر ابوقحافه بود، ابوبکر مرده بود و زن‌ها براى او گریه مى‌کردند که در میان آن‌ها امّ‌فروه خواهر ابوبکر نیز بود. عمر آن‌ها را چندین بار منع کرد؛ ولى آن‌ها توجه نکردند. عمر، امّ‌فروه را از میان زن‌ها خارج کرد و با تازیانه بر سر او زد، زنان دیگر ترسیدند و متفرق شدند.

در مقام تشبیه گفته مى‌شد: تازیانه عمر وحشتناکتر از شمشیر حجاج بود، در خبر صحیح آمده است: سر و صداى زنانى که خدمت پیامبر (ص) بودند، زیاد شده بود، هنگامى که عمر آمد از ترس وى همه گریختند، به آنان گفت: اى افرادى که به خودتان رحم نمى‌کنید، آیا از من مى‌ترسید و از رسول خدا (ص) نه؟ گفتند: آری، تو خشن و تند خو هستی.

إبن أبی الحدید المدائنی المعتزلی، أبو حامد عز الدین بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفای۶۵۵ هـ)، شرح نهج البلاغة، ج ۱، ص ۱۱۴، تحقیق محمد عبد الکریم النمری، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت / لبنان، الطبعة: الأولى، ۱۴۱۸هـ – ۱۹۹۸م.

و اولین کسی که دره بر دست گرفت و تو کوچه ها با دره راه میرفت عمر بوده . اولین دره خور+سند

کتک زدن خواهر ابوبکر+سند

کتک زدن خواهر ابوبکر+سند

ابن سعد در الطبقات الکبرى و ابن اثیر در تاریخش مى‌نویسند:

لما تُوُفیَ أَبُو بَکْرٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ أَقَامَتْ عَائِشَةُ عَلَیْهِ النَّوْحَ فَبَلَغَ عُمَرُ فَنَهَاهَا عَنِ النَّوْحِ عَلاى أَبِی بَکْرٍ، فَأَبَیْنَ أَنْ یَنْتَهَینَ، فَقَالَ لِهَشام بن الْوَلِیدِ: أُخْرُجْ إِلاى ابنَةِ أَبِی قُحَافَةَ فَعَلاَهَا بِالدُّرَّةِ ضَرَبَاتِ، فَتَفَرَّقَ النَّوَائِحُ حِینَ سَمِعْنَ ذالِکَ، فَقَالَ: تُرِدْنَ أَنْ یُعَذَّبَ أَبُو بَکْرٍ بِبُکَائِکُنَّ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ قَالَ: إِنَّ المیتَ یُعَذبُ بِبُکَاءِ أَهْلِهِ عَلَیْهِ.

از سعید بن مسیب نقل شده است که گفت: هنگامى که ابوبکر مُرد، عائشه مجلس عزادارى برپا کرد، عمر این خبر را شنید و زنان را از گریه و عزادارى نهى کرد؛ اما آنان توجهى نکردند، به هشام بن ولید گفت: دختر ابوقحافه (خواهر ابوبکر) را نزد من بیاور، هنگامى که آمد، چندین ضربه بر بدنش زد، زنانى که عزادارى مى‌کردند، با شنیدن این خبر متفرق شدند. کتک زدن خواهر ابوبکر+سند
الزهری، محمد بن سعد بن منیع أبو عبدالله البصری(متوفای۲۳۰هـ)، الطبقات الکبرى، ج ۳، ص ۲۰۸، ناشر: دار صادر – بیروت.

الجزری، عز الدین بن الأثیر أبی الحسن علی بن محمد (متوفای۶۳۰هـ) الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص ۲۶۷، تحقیق عبد الله القاضی، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت، الطبعة الثانیة، ۱۴۱۵هـ.

ابن حجر پس از تصریح به صحیح بودن سند این روایت مى‌نویسد:

وصله ابن سعد فی الطبقات بإسناد صحیح من طریق الزهری عن سعید بن المسیب قال لما توفی أبو بکر أقامت عائشة علیه النوح فبلغ عمر فنهاهن فأبین فقال لهشام بن الولید أخرج إلى بیت أبی قحافة یعنی أم فروة فعلاها بالدرة ضربات فتفرق النوائح حین سمعن بذلک ووصله إسحاق بن راهویه فی مسنده من وجه آخر عن الزهری وفیه فجعل یخرجهن امرأة امرأة وهو یضربهن بالدرة.

ابن سعد در طبقاتش به سند صحیح از سعید بن مسیب نقل مى‌کند که گفت: هنگامى که ابوبکر از دنیا رفت، عائشه مجلس عزادارى برپا کرد، خبر به عمر رسید، آنان را از گریه و عزادارى منع کرد؛ ولى زن‌ها نپذیرفتند. عمر به هشام بن ولید گفت: برو داخل خانه و امّ‌فروه را بیرون بیاور!!! هنگامى که هشام وارد خانه شد، ضرباتى با تازیانه بر بدن امّ‌فروه نواخت که بقیه زن‌ها گریختند. اسحاق بن راهویه به شکل دیگرى این قصه را نقل کرده است و در آخرش مى‌گوید: زنان را یکى پس از دیگرى از خانه ابوبکر بیرون مى‌آوردند و عمر آنان را با تازیانه مى‌زد.

العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای۸۵۲ هـ)، فتح الباری شرح صحیح البخاری، ج ۵، ص ۷۴، تحقیق: محب الدین الخطیب، ناشر: دار المعرفة – بیروت.

محمد بن اسماعیل بخارى نیز این روایت را نقل کرده است؛ اما همانند همیشه، دست‌هاى امانت دارش روایت را تحریف و طورى نقل کرده است که به آبروى خلیفه برنخورد.

وَقَدْ أَخْرَجَ عُمَرُ أُخْتَ أَبِی بَکْر حِینَ نَاحَتْ.

صحیح البخاری، ج ۳، ص ۹۱ و ج ۸، ص ۱۲۷، ح قبل رقم ۲۴۲۰٫

عمر، خواهر ابوبکر را هنگامى که گریه مى‌کرد، از خانه بیرون آورد.

البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای۲۵۶هـ)، صحیح البخاری، ج ۲، ص ۸۵۲ و ج ۶، ص ۲۶۴۰، بَاب إِخْرَاجِ الْخُصُومِ وَأَهْلِ الرِّیَبِ من الْبُیُوتِ بَعْدَ الْمَعْرِفَةِ، تحقیق د. مصطفى دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة – بیروت، الطبعة: الثالثة، ۱۴۰۷ – ۱۹۸۷٫

ابن جوزى پس از نقل روایت، این گونه توجیه مى‌کند که چون عمر زورش به عایشه نمى‌رسید، خواهر ابوبکر را کتک زد!!!

قلت: ابنة أبی قحافة هی أم فروة أخت أبی بکر، فلما لم یمکنه أن یکلم عائشة هیبة لها واحتراما، أدب هذه.

ابن الجوزی، أبو الفرج عبد الرحمن بن علی بن محمد (متوفای ۵۹۷ هـ)، کشف المشکل من حدیث الصحیحین، ج ۱، ص ۵۹، تحقیق: علی حسین البواب، ناشر: دار الوطن – الریاض – ۱۴۱۸هـ – ۱۹۹۷م

هجوم به خانه عایشه+سند

هجوم به خانه عایشه+سند

نمیرى در تاریخ المدینه و طبرى در تاریخش مى‌نویسند:حدثنی یونس قال أخبرنا ابن وهب قال أخبرنا یونس بن یزید عن ابن شهاب قال حدثنی سعید بن المسیب قال لما توفى أبو بکر رحمه الله أقامت علیه عائشة النوح فأقبل عمر بن الخطاب حتى قام ببابها فنهاهن عن البکاء على أبى بکر فأبین أن ینتهین فقال عمر لهشام بن الولید ادخل فأخرج إلى ابنة أبى قحافة أخت أبى بکر فقالت عائشة لهشام حین سمعت ذلک من عمر إنی أحرج علیک بیتی فقال عمر لهشام ادخل فقد أذنت لک فدخل هشام فأخرج أم فروة أخت أبى بکر إلى عمر فعلاها الدرة فضربها ضربات فتفرق النوح حین سمعوا ذلک.(١)

 

 هجوم به خانه عایشه+سند
از سعید بن مسیب نقل شده است که گفت: ابوبکر از دنیا رفت، عائشه به عزادارى و گریه پرداخت،‌ عمر درِ خانه عائشه آمد و زنان را از گریه و عزادارى نهى کرد؛ ولى زن‌ها گوش نکردند، عمر به هشام بن ولید دستور داد تا وارد خانه شود و خواهر ابوبکر را بیرون بیاورد. عائشه هنگامى که سخن عمر را شنید به هشام گفت: من بر خانه‌ام از تو سزاوارترم، عمر به هشام گفت: به تو اجازه مى‌دهم داخل خانه شوی،‌ هشام داخل خانه شد و امّ‌فروه خواهر ابوبکر را بیرون آورد و نزد عمر برد، عمر تازیانه را به حرکت در آورد و ضرباتى چند بر پیکرش نواخت، زنان هنگامى که این خبر را شنیدند، متفرق شدند.

تصحیح سند روایت:

سعید بن مسیب: ابن حجر در باره او مى‌گوید:

أحد العلماء الأثبات الفقهاء الکبار من کبار الثانیة اتفقوا على أن مرسلاته أصح المراسیل وقال ابن المدینی لا أعلم فی التابعین أوسع علما منه.

او یکى از فقیهان بزرگ واز طبقه دوم است، علما اتفاق کرده‌اند که اخبار مرسل او صحیح‌ترین است، ابن مدینى گفته است: از تابعانى است که در وسعت علم و دانش از او بهتر ندیدم.

تقریب التهذیب، ابن حجر، ج ۱، ص ۲۴۱،‌ رقم: ۲۳۹۶٫

ابن شهاب (محمد بن مسلم الزهرى) ابن ججر در باره او مى‌گوید:

الفقیه الحافظ متفق على جلالته وإتقانه وهو من رؤوس الطبقة الرابعة.

دانشمندى فقیه است که بر بزرگى مقام واستوارى او اتفاق شده واز بزرگان طبقه چهارم است.

تقریب التهذیب، ابن حجر، ج ۱، ص ۵۰۶، رقم ۶۲۹۶٫

یونس بن یزید: از راویان بخاری، مسلم و بقیه صحاح سته اهل سنت است.

ذهبى در باره او مى‌گوید:

یونس بن یزید الأیلی، أحد الأثبات، عن الزهری، والقاسم، وعکرمة…

الکاشف فی معرفة من له روایة فی کتب الستة، الذهبی، ج ۲، ص ۴۰۴، ۶۴۸۰٫

ابن وهب (عبد الله بن وهب بن مسلم القرشى مولاهم الفهرى، ابومحمد المصرى الفقیه) از راویان بخارى مسلم و بقیه صحاح سته.

ابن حجر در باره او مى‌گوید:

عبد الله بن وهب بن مسلم القرشی مولاهم أبو محمد المصری الفقیه ثقة حافظ عابد.

تقریب التهذیب، ابن حجر، ج ۱، ص ۳۲۸، رقم: ۳۶۹۴٫

یونس (یونس بن عبد الأعلی بن میسرة).

ذهبى در باره او مى‌نویسد:

یونس بن عبد الأعلى أبو موسى الصدفی، أحد الأئمة… ثقة محدث مقرئ من العقلاء النبلاء.

الکاشف فی معرفة من له روایة فی کتب الستة، الذهبی، ج ۲ ص ۴۰۳، رقم: ۶۴۷۱٫

چگونه عمر بن خطاب به خود اجازه مى‌دهد که به زور وارد خانه رسول خدا شود و زنان مسلمان را کتک بزند؟ با این که خداوند مى‌فرماید:

یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلاَّ أَنْ یُؤْذَنَ لَکُم‏… احزاب / ۵۳٫

اى افرادى که ایمان آورده‏اید! در خانه‏هاى پیامبر داخل نشوید؛ مگر به شما اجازه داده شود.

پی نوشت:

(١)النمیری البصری، أبو زید عمر بن شبة (متوفای۲۶۲هـ)، تاریخ المدینة المنورة، ج ۱، ص ۳۵۸، تحقیق علی محمد دندل ویاسین سعد الدین بیان، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت – ۱۴۱۷هـ-۱۹۹۶م؛

الطبری، أبی جعفر محمد بن جریر (متوفای۳۱۰)، تاریخ الطبری، ج ۲، ص ۳۵۰، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت؛

اذیت ام المومنین سوده+سند


اذیت ام المومنین سوده+سند

محمد بن اسماعیل بخارى در سه جاى از کتابش داستان بیرون رفتن سوده را در تاریکى شب از عائشه نقل مى‌کند و مى‌نویسد:

عَنْ هِشَامٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَائِشَةَ، رضى الله عنها، قَالَتْ خَرَجَتْ سَوْدَةُ بَعْدَ مَا ضُرِبَ الْحِجَابُ لِحَاجَتِهَا، وَکَانَتِ امْرَأَةً جَسِیمَةً لاَ تَخْفَى عَلَى مَنْ یَعْرِفُهَا، فَرَآهَا عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ فَقَالَ یَا سَوْدَةُ أَمَا وَاللَّهِ مَا تَخْفَیْنَ عَلَیْنَا، فَانْظُرِى کَیْفَ تَخْرُجِینَ، قَالَتْ فَانْکَفَأَتْ رَاجِعَةً، وَرَسُولُ اللَّهِ، صلى الله علیه وسلم، فِى بَیْتِى، وَإِنَّهُ لَیَتَعَشَّى. وَفِى یَدِهِ عَرْقٌ فَدَخَلَتْ فَقَالَتْ یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّى خَرَجْتُ لِبَعْضِ حَاجَتِى فَقَالَ لِى عُمَرُ کَذَا وَکَذَا. قَالَتْ فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَیْهِ ثُمَّ رُفِعَ عَنْهُ وَإِنَّ الْعَرْقَ فِى یَدِهِ مَا وَضَعَهُ فَقَالَ « إِنَّهُ قَدْ أُذِنَ لَکُنَّ أَنْ تَخْرُجْنَ لِحَاجَتِکُنَّ ».(١) اذیت ام المومنین سوده+سند
پس از واجب شدن حجاب، سوده همسر رسول خدا (ص) براى انجام کارى از منزل خارج شد و چون زن تنومندى بود، شناخته مى‌شد،‌ عمر بن خطاب او را دید و گفت: اى سوده از نظر و نگاه ما مخفى نمى‌مانی، مواظب باش که چگونه بیرون مى‌روی، سوده برگشت، در آن لحظه رسول خدا (ص) در اتاق من مشغول غذا خوردن بود، سوده وارد شد و گفت: اى پیامبر خدا! از منزل براى کارى بیرون رفتم و عمر به من چنین و چنان گفت. پیک وحى نازل شد، رسول خدا فرمود: به شما اجازه داده شده که براى برآوردن امور و انجام حاجات از منزل خارج شوید.

امهات مومنین نیز همانند دیگر انسان‌ها مجبور بودند براى انجام بعضى از امور زندگى بیرون بروند و طبق نص روایت، این کار با اجازه نبى مکرم اسلام صورت گرفته بود.لذا رفتار عمر ، هیچ جایگاه مشروعی ندارد .مگر عمر چه کاره بوده است؟ که با زنان پیامبر هم کار داشته است؟

پی نوشت:

(١)البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای۲۵۶هـ)، صحیح البخاری، ج ۱، ص ۶۷،‌ ح۱۴۶، کتاب الوضوء، باب خُرُوجِ النِّسَاءِ إِلَى الْبَرَازِ و ج ۴، ص ۱۷۸۰، ح۴۴۷۹، کتاب التفسیر، باب قَوْلِهِ ( لاَ تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلاَّ أَنْ یُؤْذَنَ لَکُمْ و ج ۴، ص ۱۸۰۰، ح۴۵۱۷، کتاب النکاح، باب خُرُوجِ النِّسَاءِ لِحَوَائِجِهِنَّ، تحقیق د. مصطفى دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة – بیروت، الطبعة: الثالثة، ۱۴۰۷ – ۱۹۸۷٫

عثمان داماد پیامبر؟

عثمان داماد پیامبر؟

آیا ازدواج دو دختر پیامبر (ص) با عثمان صحت دارد ؟

یکی از فضیلت‌هایی که برای عثمان بن عفان نقل کرده‌اند ، ازدواج با دو دختر نبی مکرم اسلام صلی الله علیه وآله وسلم به نام‌های رقیه و ام کلثوم است . در این باره نظریات مختلفی وجود دارد ، اهل سنت با قاطعیت تمام بر آن پافشاری می‌کنند ؛ اما از طرف دیگر برخی از محققین شیعه بر این اعتقاد هستند که همسران عثمان هیچ کدامشان دختر پیامبر نبودند ؛ بلکه ربیبه آن حضرت و دختران خواهر حضرت خدیجه بوده‌اند و برای این احتمال دلایلی نیز ذکر کرده اند که ما بدون هیچگونه اظهار نظر این دلایل را به صورت مختصر نقل و قضاوت به عهده خوانندگان گرامی وا می گذاریم .
دوستان عزیزی که مایل به تحقیق بیشتر در این باره هستند می‌توانند به این کتاب‌ها مراجعه بفرمایند : ازواج النبی و بناته ، تألیف الشیخ نجاح الطائی و الصحیح من سیرة النبی الأعظم نوشته سید جعفر مرتضی و… .

اما دلایلی که در این باره آورده شده است :

۱ . عدم وجود رابطه صمیمانه بین پیامبر و دیگر دختران آن حضرت :

با رجوع به سیره نبی مکرم اسلام و دقت در آن ، در می‌یابیم که روایات بسیاری از رابطه بسیار صمیمانه نبی مکرم اسلام و دختر بزرگوارش صدیقه طاهره سلام الله علیها حکایت می‌کند ؛ تا جایی هر زمانی پیامبر اسلام به سفر می‌رفت ، آخرین کسی که با او خدا حافظی می‌کرد ، فاطمه زهرا بود و وقتی از سفر بر می‌گشت ، قبل از هر کاری به دیدار فاطمه می‌رفت و در خانه او را می‌زد . روایات فراوانی در کتاب‌های شیعه و سنی  این رابطه بسیار صمیمانه را ثابت می‌کند ؛ از جمله بسیاری از علمای شیعه و سنی یکی از القاب آن حضرت را « ام أبیها » نقل کرده‌اند . ابن حجر عسقلانی در تهذیب و الإصابه ، ذهبی در سیر اعلام النبلاء و الکاشف خود نوشته‌اند :
فاطمة الزهراء … کانت تکنى أم أبیها .
الإصابة – ابن حجر – ج ۸ – ص ۲۶۲ و سیر أعلام النبلاء – الذهبی – ج ۲ – ص ۱۱۸ – ۱۱۹ و الکاشف فی معرفة من له روایة فی کتب الستة – الذهبی – ج ۲ – ص ۵۱۴ و تهذیب الکمال – المزی – ج ۳۵ – ص ۲۴۷ و أسد الغابة – ابن الأثیر – ج ۵ – ص ۵۲۰ و الاستیعاب – ابن عبد البر – ج ۴ – ص ۱۸۹۹ .
اما هیچ روایتی ؛ حتی یک روایت ضعیف نیز در  کتاب‌های شیعه و سنی نقل نشده است که پیامبر اسلام حتی یکبار درِ خانه رقیه و ام کلثوم را زده باشد . چرا پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم این رابطه بسیار صمیمانه را با دیگر دختران خود نداشته‌ است ؛ نه در مدینه و نه حتی در مکه ؟ مگر نه این که به ادعای اهل سنت آن‌ها نیز یادگار خدیجه بودند ؟
هر چند که فاطمه زهرا از هر نظر از تمامی زنان عالم متمایز بوده است ؛ ولی اگر پیامبر دختری غیر از فاطمه داشت ، شایسته بود که این رابطه صمیمانه بین آن‌ها نیز وجود داشته باشد .
و یا در زمانی که کفار قریش پیامبر اسلام را آزار و اذیت می‌کردند ، دیگر دختران رسول خدا کجا بودند که از پدر حمایت کنند ؟ بخاری و مسلم در صحیحشان نوشته‌اند :
عَنْ ابْنِ مَسْعُودٍ قَالَ بَیْنَمَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یُصَلِّی عِنْدَ الْبَیْتِ وَأَبُو جَهْلٍ وَأَصْحَابٌ لَهُ جُلُوسٌ وَقَدْ نُحِرَتْ جَزُورٌ بِالْأَمْسِ فَقَالَ أَبُو جَهْلٍ أَیُّکُمْ یَقُومُ إِلَى سَلَا جَزُورِ بَنِی فُلَانٍ فَیَأْخُذُهُ فَیَضَعُهُ فِی کَتِفَیْ مُحَمَّدٍ إِذَا سَجَدَ فَانْبَعَثَ أَشْقَى الْقَوْمِ فَأَخَذَهُ فَلَمَّا سَجَدَ النَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَضَعَهُ بَیْنَ کَتِفَیْهِ قَالَ فَاسْتَضْحَکُوا وَجَعَلَ بَعْضُهُمْ یَمِیلُ عَلَى بَعْضٍ وَأَنَا قَائِمٌ أَنْظُرُ لَوْ کَانَتْ لِی مَنَعَةٌ طَرَحْتُهُ عَنْ ظَهْرِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَالنَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ سَاجِدٌ مَا یَرْفَعُ رَأْسَهُ حَتَّى انْطَلَقَ إِنْسَانٌ فَأَخْبَرَ فَاطِمَةَ فَجَاءَتْ وَهِیَ جُوَیْرِیَةٌ فَطَرَحَتْهُ عَنْهُ ثُمَّ أَقْبَلَتْ عَلَیْهِمْ تَشْتِمُهُمْ .
صحیح البخاری – البخاری – ج ۱ – ص ۶۵ و صحیح مسلم – مسلم النیسابوری – ج ۵ – ص ۱۷۹ .
از ابن مسعود روایت شده است که گفت : هنگامى که پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله در برابر خانه کعبه نماز مى‏گزارد ، ابو جهل و همدستانش در نزدیکى خانه نشسته بودند و یک روز قبل از آن ، بچه شترى نحر شده بود . ابو جهل به همدستان خود گفت : کدامیک از شما حاضر است برود و شکمبه آن شتر را بیاورد و هنگامى که محمد صلّى اللّه علیه و آله در سجده است ، آن ها را روى شانه او بیفکند ؟ بدترین آنها پیشقدم شد و دستور ابو جهل را عملى ساخت . در حالی که پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله در سجده بود ، آن شکمبه آلوده را روى شانه رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله افکند . ابو جهل و همدستانش از مشاهده این منظره بسیار خندیدند به طوری که بعضى از آن ها از شدت خنده به روى دیگرى مى‏افتاد !
ابن مسعود مى‏گوید : من در این هنگام گوشه‏اى ایستاده بودم و جریان را مشاهده مى‏کردم ، لیکن جرئت آن را نداشتم که شکمبه را از روى شانه حضرتش بردارم . پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله همچنان در حال سجده بود و سر از سجده برنمى‏داشت تا این که مردى به حضور حضرت زهرا علیها السّلام شتافت و جریان را به عرض رسانید . حضرت فاطمه علیها السّلام در حالی که از شنیدن این سخن به شدت ناراحت شده بود ، آمد و آن را از روى دوش حضرت رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله برداشت و آن ها را مورد شماتت و ملامت قرار داد .
در تمامی گرفتاری‌هایی که برای نبی مکرم اسلام پیش می‌آمد ، تنها کسی که می‌آمد پدر را دلداری می‌داد ، زخم‌های او را مداوا می‌کرد ، فاطمه زهرا بود . اگر آن‌ها نیز دختر رسول خدا بودند ، شایسته بود که آن‌ها نیز فاطمه را در دفاع از پدر یاری کنند .
بعد از جنگ احد که صورت نبی مکرم زخمی شده بود ،  رقیه و ام کلثوم کجا بودند که همانند فاطمه بیایند و زخم‌های پدر را شستشو بدهند ؟
مگر نه این که به قول آن‌ها ، آن دو نیز دختران پیامبر بودند ؛ پس چرا هیچ نوع رابطه‌ای بین پیامبر اسلام با دختران دیگرش نقل نشده است ؟
۲ . در قضیه مباهله که پیامبر تمام بستگان درجه یک خود را انتخاب کرد ، چرا دیگر دختران خود را نبرد و از بین «نساء» خود فقط فاطمه را انتخاب کرد ؟
مسلم در صحیح خود می‌نویسد :
عَنْ عَامِرِ بْنِ سَعْدِ بْنِ أَبِی وَقَّاصٍ عَنْ أَبِیهِ قَالَ أَمَرَ مُعَاوِیَةُ بْنُ أَبِی سُفْیَانَ سَعْدًا فَقَالَ مَا مَنَعَکَ أَنْ تَسُبَّ أَبَا التُّرَابِ فَقَالَ أَمَّا مَا ذَکَرْتُ ثَلَاثًا قَالَهُنَّ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَلَنْ أَسُبَّهُ لَأَنْ تَکُونَ لِی وَاحِدَةٌ مِنْهُنَّ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ حُمْرِ النَّعَمِ … وَلَمَّا نَزَلَتْ هَذِهِ الْآیَةُ { فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ } دَعَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَلِیًّا وَفَاطِمَةَ وَحَسَنًا وَحُسَیْنًا فَقَالَ اللَّهُمَّ هَؤُلَاءِ أَهْلِی .
صحیح مسلم ، ج ۵ ، ص  ۲۳، کتاب فضائل الصحابة ، باب من فضائل علی بن أبی طالب، ح ۳۲ .
عامر بن سعد بن ابىوقاص از پدرش (سعد بن ابىوقاص) نقل کرده است که معاویه سعد را امر کرد و گفت : تو را چه مانع است که ابوتراب (على بن ابى طالب ـ علیه السلام ـ) را دشنام دهى ؟ (سعد) گفت : من سه چیز (سه فضیلت) را از او در خاطر دارم ، که رسول خدا ـ صلى الله علیه و آله و سلم ـ درباره وى فرموده است ، هرگز وى را دشنام نخواهم داد. چنانچه من یکى از این سه فضیلت را مى داشتم از شتران سرخ مو برایم محبوبتر بود … وقتى این آیه نازل گردید : (… فقل تعالوا ندع أبناءنا و أبناءکم و نساءنا و نساءکم و أنفسنا و أنفسکم …) پیامبر ـ صلى الله علیه و آله و سلم ـ على و فاطمه و حسن و حسین ـ علیهم السلام ـ را فراخواند و فرمود : «خدایا، اینان اهل من هستند ».
آیا «نساءنا » شامل دیگر دختران پیامبر نمی‌شد ، یا پیامبر دختر دیگری غیر از صدیقه طاهره نداشت ؟
۳ . چرا هیچ کس از دیگر دختران پیامبر خواستگاری نکردند ؟
قضیه دیگری که بطلان این قضیه را روشن می‌کند ، این است که در هیچ جایی از تاریخ ثبت نشده است که در مدینه ، احدی از مهاجرین و یا انصار به خواستگاری ام کلثوم رفته باشد ؛ با این که برای خواستگاری از فاطمه زهرا و رسیدن به افتخار دامادی پیامبر ، بر یکدیگر پیش دستی می‌کردند و هر کس دوست داشت این افتخار نصیب او شود . آیا ام کلثوم دختر پیامبر نبود یا اصلاً چنین دختری وجود خارجی نداشت ؟
۴٫ حرمت جمع بین دختران رسول خدا و دختران دشمن خدا :
علما و محدثین اهل سنت برای خرده گیری از امیر المؤمنین علیه السلام نقل کرده‌اند که آن حضرت در زمانی که فاطمه سلام الله علیها همسر او بود ،  دختر ابو جهل را نیز خواستگاری کرد . این امر باعث شد که صدیقه طاهره ناراحت شده و شکایت خود را پیش پیامبر ببرد !! پیامبر اسلام وقتی از این قضیه با خبر شدند ، با عصبانیت به مسجد آمد و فرمود :
وَإِنَّ فَاطِمَةَ بَضْعَةٌ مِنِّی وَإِنِّی أَکْرَهُ أَنْ یَسُوءَهَا وَاللَّهِ لَا تَجْتَمِعُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَبِنْتُ عَدُوِّ اللَّهِ عِنْدَ رَجُلٍ وَاحِدٍ .
صحیح البخاری – ج ۴ – ص ۲۱۲ – ۲۱۳
فاطمه پاره تن من است ، من دوست ندارم کسی او را ناراحت کند ، به خدا قسم نباید دختر رسول خدا و دختر دشمن خدا در نزد یک نفر جمع ‌شود .
و در روایت دیگری نوشته‌اند که آن حضرت فرمود :
إِلَّا أَنْ یُرِیدَ ابْنُ أَبِی طَالِبٍ أَنْ یُطَلِّقَ ابْنَتِی وَیَنْکِحَ ابْنَتَهُمْ فَإِنَّمَا هِیَ بَضْعَةٌ مِنِّی یُرِیبُنِی مَا أَرَابَهَا وَیُؤْذِینِی مَا آذَاهَا .
صحیح البخاری ج ۶، ص ۱۵۸، ح ۵۲۳۰، کتاب النکاح، ب ۱۰۹ – باب ذَبِّ الرَّجُلِ عَنِ ابْنَتِهِ، فِی الْغَیْرَةِ وَالإِنْصَافِ و صحیح مسلم،  ج ۷، ص ۱۴۱، ح ۶۲۰۱، کتاب فضائل الصحابة رضى الله تعالى عنهم، ب ۱۵ -باب فَضَائِلِ فَاطِمَةَ بِنْتِ النَّبِیِّ عَلَیْهَا الصَّلاَةُ وَالسَّلام .
علی (علیه السلام) اگر می‌خواهد دختر ابوجهل را بگیرد ، باید دختر من را طلاق بدهد . فاطمه پارۀ تن من است ، آن‌چه که موجب رنجش فاطمه بشود ، مرا می‌رنجاند … .
از آن‌جایی که بحث تنقیص مقام امیر المؤمنین علیه السلام در میان است ، علمای اهل سنت این قضیه را با آب و تاب فراوانی نقل کرده‌اند ؛ غافل از این که عثمان بن عفان نیز عملاً بین دختران پیامبر و دختران دشمان خدا نه یکبار که چندین بار جمع کرده است .
رملة بنت شیبة ، یکی از همسران عثمان است که در مکه با او ازدواج کرد و از کسانی بود که همراه عثمان به مدینه مهاجرت کرد . ابن عبد البر در این زمینه می‌نویسد :
رملة بنت شیبة بن ربیعة کانت من المهاجرات هاجرت مع زوجها عثمان بن عفان.
الاستیعاب ، ج ۴ ، ص ۱۸۴۶ رقم ۳۳۴۵ .
رملة ، دختر شیبه از کسانی بود که همراه همسرش عثمان به مدینه مهاجرت کرد .
و شیبة از دشمنان پیامبر اسلام است که در جنگ بدر به هلاکت رسیده است ؛ چنانچه ابن حجر می‌نویسد :
رملة بنت شیبة بن ربیعة بن عبد شمس العبشمیة قتل أبوها یوم بدر کافرا .
الإصابة، ج ۸، ص ۱۴۲ – ۱۴۳ رقم ۱۱۱۹۲٫
رمله ، دختر شیبه … پدرش در جنگ بدر کشته شد ، در حالی که کافر بود .
در حالی که نوشته‌اند در همان زمان رقیه دختر رسول خدا ! نیز همسر عثمان بوده است . ابن اثیر در اسد الغابة می‌نویسد :
ولما أسلم عثمان زوجّه رسول الله صلى الله علیه وسلم بابنته رقیة وهاجرا کلاهما إلى أرض الحبشة الهجرتین ثم عاد إلى مکة وهاجر إلى المدینة .
أسد الغابة، ج ۳، ص ۳۷۶ .
زمانی که عثمان اسلام آورد‌ ، رسول خدا دخترش رقیه را به همسری او درآورد ، هر دوی آن‌ها به سرزمین حبشه مهاجرت کردند ، سپس وقتی از آن‌جا بازگشتند ، به مدینه مهاجرت کردند .
علاوه براین ، عثمان با أم البنین بنت عیینة و فاطمة بنت الولید بن عبد شمس نیز ازدواج کرده است ؛ در حالی که پدر هر دوی آن‌ها نیز در آن زمان از دشمنان خدا بوده‌اند .
اگر واقعاً جمع بین دختر رسول خدا و دختر دشمن خدا ، حرام بوده است ، چرا عثمان این عمل حرام را بارها و بارها مرتکب شده است ؟ و اگر حرام نبوده ، چرا پیامبر اسلام به قول اهل سنت اجازه چنین کاری را به امیر المؤمنین نداد و نعوذ بالله می‌خواست حلال خدا را حرام کند ؟ پس معلوم می‌شود که یا قضیه خواستگاری از دختر ابوجهل از اختراعات بنی امیه و برای تنقیص مقام امیر المؤمنین است ، یا پیامبر اسلام دختری غیر از صدیقه طاهره نداشته است ؟
۵ . از دلایلی که دروغ بودن این قضیه را روشن می‌سازد ، این است که بسیاری از علمای اهل سنت و از جمله ضیاء المقدسی گفته‌اند :
عن قتادة ، قال : ولدت خدیجة لرسول الله ( صلى الله علیه وآله وسلم ) : عبد مناف فی الجاهلیة ، وولدت له فی الاسلام غلامین ، وأربع بنات : القاسم ، وبه کان یکنى : أبا القاسم ، فعاش حتى مشى ، ثم مات ، و عبد الله ، مات صغیرا . وأم کلثوم . وزینب . ورقیة . وفاطمة … .
البدء والتاریخ ، ج ۵ ، ص ۱۶ و ج ۴ ، ص ۱۳۹ .
قتاده گفته است : خدیجه برای نبی مکرم اسلام ، در عهد جاهلیت ، عبد مناف را به دنیا آورد و بعد از اسلام ، دو پسر و چهار دختر به نام های : قاسم ـ به خاطر او کنیه پیامبر را «ابوالقاسم » گذاشتند ، آن قدر زنده بود که می‌توانست راه برود بعد از آن فوت کرد ـ و عبد الله که خردسال فوت کرد ، و ام کلثوم ، زینب ، رقیه و فاطمه را به دنیا آورد .
شهاب الدین قسطلانی بعد از نقل سخن مقدسی می‌نویسد :
وقیل : ولد له ولد قبل المبعث ، یقال له : عبد مناف ، فیکونون على هذا اثنی عشر ، وکلهم سوى هذا ولد فی الاسلام بعد المبعث .
المواهب اللدنیة ، ج ۱ ، ص ۱۹۶ .
گفته‌اند که که خدیجه قبل از مبعث یک پسر برای او به دنیا آورد که به او عبد مناف می‌گفتند ، غیر از عبد مناف بقیه فرزندان پیامبر بعد از مبعث متولد شده است .
و ابن عبد البر در الإستیعاب می‌نویسد :
وقال الزبیر ولد لرسول الله صلى الله علیه وسلم القاسم وهو أکبر ولده ثم زینب ثم عبد الله وکان یقال له الطیب ویقال له الطاهر ولد بعد النبوة ثم أم کلثوم ثم فاطمة ثم رقیة .
الاستیعاب – ابن عبد البر – ج ۴ – ص ۱۸۱۸ .
زبیر گفته : نخستین فرزند رسول خدا که به دنیا آمد ، قاسم بود و او از همه بزرگتر بود ، پس او زینب ، و پس از وی عبد الله که به وی طیب و یا طاهر نیز می‌گفتند بعد از نبوت متولد شد ، پس از آن ام کلثوم ، سپس فاطمه و پس از وی رقیه به دنیا آمدند .
از طرف دیگر نوشته‌اند که رقیه ، کوچکترین دختر رسول خدا و حتی از حضرت زهرا سلام الله علیها نیز کوچکتر بوده است . چنانچه ابن کثیر دمشقی می‌نویسد :
أکبر ولده علیه الصلاة والسلام القاسم ، ثم زینب ، ثم عبد الله ، ثم أم کلثوم ثم فاطمة ثم رقیة …
بزرگترین فرزند ، پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم قاسم ، و پس از آن ، زینب ، عبد الله ، ام  کلثوم ، فاطمه و پس از آن رقیه بوده است .
با این تفصیل ، چگونه می‌توان این سخن اهل سنت را تصدیق کرد که رقیه با عثمان ازدواج کرده ، بعد با او به حبشه مهاجرت نموده و حتی در داخل کشتی فرزندی از او سقط شده است !!! . با این که می‌دانیم ، هجرت اول به حبشه در سال پنجم بعد از بعثت بوده است .
و همچنین بسیاری از علمای اهل سنت نوشته‌اند که ام کلثوم رقیه قبل از این که با عثمان ازدواج کند در عقد پسران أبی لهب بوده‌اند و بعد از آن که سوره تبّت در حق أبی لهب نازل شد ، وی به فرزندانش دستور داد که دختران رسول خدا را طلاق بدهند . ابن أثیر  در اسد الغابة می‌نویسد :
قد زوج ابنته رقیة من عتبة بن أبی لهب وزوج أختها أم کلثوم عتیبة بن أبی لهب فلما نزلت سورة تبت قال لهما أبوهما أبو لهب وأمهما أم جمیل بنت حرب بن أمیة حمالة الحطب فارقا ابنتی محمد ففارقاهما …
أسد الغابة – ابن الأثیر – ج ۵ – ص ۴۵۶ .
رسول خدا ، دخترش رقیه را به عتبه پسر أبی لهب و ام کلثوم را به عتیبه پسر دیگر ابولهب داد ، وقتی سوره تبت نازل شد ، ابولهب و همسرش ام جمیل که همان «حمالة الحطب » باشد ، به پسرانش دستور دادند که دختران محمد را طلاق دهند . پس آن‌ها را طلاق دادند …
در حالی که می‌دانیم ، سوره تبت در زمانی نازل شده است که مسلمین در شعب أبی طالب در محاصره بودند . سیوطی در الدر المنثور می‌نویسد :
وأخرج أبو نعیم فی الدلائل عن ابن عباس قال ما کان أبو لهب الا من کفار قریش ما هو حتى خرج من الشعب حین تمالأت قریش حتى حصرونا فی الشعب وظاهرهم فلما خرج أبو لهب من الشعب لقى هندا بنت عتبة ابن ربیعة حین فارق قومه فقال یا ابنت عتبة هل نصرت اللات والعزى قالت نعم فجزاک الله خیرا یا أبا عتبة قال إن محمدا یعدنا أشیاء لا نراها کائنة یزعم أنها کائنة بعد الموت فما ذاک وصنع فی یدی ثم نفخ فی یدیه ثم قال تبا لکما ما أرى فیکما شیئا مما یقول محمد فنزلت تبت یدا أبى لهب قال ابن عباس فحصرنا فی الشعب ثلاث سنین وقطعوا عنا المیرة حتى أن الرجل .
الدر المنثور – جلال الدین السیوطی – ج ۶ – ص ۴۰۸
و محاصره در شعب أبی طالب در سال ششم هجری و بعد از هجرت به حبشه بوده است .
با این حال چگونه می‌توان تصدیق کرد که همسر عثمان دختر پیامبر بوده است ؟
۶ . محمد بن اسماعیل بخاری می‌نویسد ، شخصی پیش عبد الله بن عمر آمد و از او سؤالاتی کرد ؛ از جمله نظر او را در باره عثمان و امام علی علیه السلام پرسید ، وی در مقایسه بین عثمان و حضرت علی علیه السلام می‌گوید :
أَمَّا عُثْمَانُ فَکَأَنَّ اللَّهَ عَفَا عَنْهُ وَأَمَّا أَنْتُمْ فَکَرِهْتُمْ أَنْ تَعْفُوا عَنْهُ وَأَمَّا عَلِیٌّ فَابْنُ عَمِّ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَخَتَنُهُ … .
صحیح البخاری – البخاری – ج ۵ – ص ۱۵۷ .
اما عثمان ، خداوند از گناه او ( فرار عثمان در جنگ احد ) درگذشت ؛ ولی شما دوست ندارید که او را ببخشید ، اما علی علیه السلام پس او پسر عموی رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم و داماد او است .
ملاحظه می‌فرمایید که دفاع عبد الله بن عمر از عثمان فقط در این مطلب خلاصه می‌شود که خداوند از گناه فرار وی در جنگ احد درگذشته است ؛ ولی صحابه‌ای که علیه او خروج کردند ، او را نبخشیده و عثمان را کشتند ؛ ولی این که عثمان داماد پیامبر نیز باشد ، متذکر نمی‌شود . اما نسبت به امیر المؤمنین علیه السلام استدلال می‌کند که او پسر عموی پیامبر و داماد آن حضرت است .
اگر عثمان داماد پیامبر بود ، باید ابن عمر به آن استدلال می‌کرد ؛ زیرا وی تمام تلاش خود را می‌کند که در برابر هر نوع تهمتی را از عثمان دفع کند و معنا ندارد که وقتی دلیل قویتری همانند دامادی پیامبر وجود دارد ، وی به دلیل سخیف و ضعیف استدلال کند ؛ زیرا عفو خداوند فقط شامل کسانی می‌شود که بعد از فهمیدن زنده بودن پیامبر از فرار دست کشیده و برگشتند و شامل عثمان که بعد از سه روز برگشت ، نمی‌شود . حتی اگر فرض کنیم که عفو خداوند شامل عثمان نیز می‌شود ، سبب نخواهد شد که خداوند تمامی گناهان او را که حتی بعد از آن نیز انجام داده بخشیده باشد ؛ بلکه حد اکثر شامل فرار او در همان جنگ می‌شود .
بنابراین شایسته بود که اگر دامادی عثمان صحت داشت ، به آن استناد می‌کرد .
۷ . حضرت زهرا سلام الله علیها بعد از غصب فدک توسط ابوبکر به مسجد آمد و خطبه غرائی خواند که بسیاری از علمای اهل سنت آن را نقل کرده‌اند . آن حضرت در بخش‌های از این خطبه می‌فرماید :
أنا فاطمة بنت محمد أقول عودا على بدء ، وما أقول ذلک سرفا ولا شططا… فإن تعزوه تجدوه أبی دون نسائکم وآخا ابن عمی دون رجالکم ، فبلغ الرسالة صادعا بالرسالة ناکبا عن سنن مدرجة المشرکین ، ضاربا لثجهم آخذا بأکظامهم ، داعیا إلى سبیل ربه بالحکمة والموعظة الحسنة .
مناقب علی بن أبی طالب (ع) وما نزل من القرآن فی علی (ع) – أبی بکر أحمد بن موسى ابن مردویه الأصفهانی – ص ۲۰۲ و السقیفة وفدک – الجوهری – ص ۱۴۲  .
اى مردم آگاه باشید که من فاطمه و پدرم محمّد است ، گفتارم تماما یک نواخت از سر صدق بوده و از غلط و نادرستى به دور است … اگر تحقیق کنید (پیامبر اسلام ) پدر من بود نه پدر زنان شما ، و در عقد اخوّت پسر عموى من بود نه شما .
اگر زنان عثمان دختران پیامبر بودند ، نباید فاطمه زهرا سلام الله علیها که سرور زنان بهشت است ، چنین سخنی بگوید و از طرف دیگر عثمان نیز می‌توانست به این سخن حضرت اعتراض کند که زنان من نیز دختران پیامبر بودند .
۸ . ابن الدمشقی و محب الدین طبری می‌نویسند :
أن رسول الله صلى الله علیه وسلم قال لعلی : أوتیت ثلاثا لم یؤتهن أحد ولا أنا ، أوتیت صهرا مثلی ولم أوت أنا مثلی ، وأوتیت زوجة صدیقة مثل بنتی ولم أوت مثلها زوجة ، وأوتیت الحسن والحسین من صلبک  ولم أوت من صلبی مثلهما ، ولکنکم منی وأنا منکم .
جواهر المطالب فی مناقب الإمام علی (ع) – ابن الدمشقی – ج ۱ – ص ۲۰۹ و الریاض النضرة ج ۲ ص ۲۰۲ .
رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به على علیه السّلام فرمود : یا على خداى تعالى سه گونه موهبت به تو عنایت فرموده است که به من و هیچیک از مردم ، عنایت نفرموده است :
۱٫ پدر زنى مانند من به تو ارزانى داشته است که به من عنایت نکرده است ؛ ۲٫ همسر پاکیزه گوهر راستگو و راست رو به تو مرحمت داشته که به من عنایت نفرموده است ؛ ۳ . حسن و حسینى از پشت تو به وجود آورده است که چنان دو فرزندى از پشت من بوجود نیاورده است ؛ آرى ! من از شمایم و شما از من مى‏باشد .
در این روایت پیامبر اسلام به صراحت می‌گوید که به احدی غیر از علی علیه السلام پدر زنی مثل من داده نشده است ، معلوم می‌شود که پیامبر دختر دیگری نداشته است و گرنه چنین سخنی نمی‌فرمود

کشف خانه و کتک زدن زنان+سند

کشف خانه و کتک زدن زنان+سند

أَنَّ عُمَرَ بن الخطاب رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ سَمِعَ نَوَّاحَةً بِالمَدِینَةِ لَیْلاً، فَأَتَی عَلَیْهَا فَدَخَلَ، فَفَرَّقَ النسَاءُ، فَأَدْرَکَ النَّائِحَةَ فَجَعَلَ یَضْرِبُهَا بِالدرَّةِ، فَوَقَعَ خِمَارُهَا، فَقَالُوا: شَعْرُهَا یَا أَمِیرَ المُؤْمِنِینَ فَقَالَ: أَجَلْ، فَلاَ حُرْمَةَ لَهَا.(١) کشف خانه و کتک زدن زنان+سند
شبى در مدینه صداى نوحه و گریه و زارى به گوش عمر بن خطاب رسید، در پى صدا رفت و داخل خانه‌اى شد که صدا از آنجا بیرون مى‌آمد، زنان را پراکنده کرد تا رسید به زن نوحه خوان، آغاز کرد به تازیانه زدن او در این هنگام روپوش (چادر) زن نوحه خوان از سرش افتاد، به عمر گفتند: روپوش او از سرش افتاد، گفت: آرى ولیکن این زن احترامى ندارد.

آیا حاکم اسلامی، حق دارد که بدون اجازه وارد خانه مردم بشود؟ با این که خداوند مى‌فرماید:

یَأَیهَُّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ لا تَدْخُلُواْ بُیُوتًا غَیرَْ بُیُوتِکُمْ حَتىَ‏ تَسْتَأْنِسُواْ وَ تُسَلِّمُواْ عَلىَ أَهْلِهَا ذَالِکُمْ خَیرٌْ لَّکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُون‏.

فَإِن لَّمْ تجَِدُواْ فِیهَا أَحَدًا فَلا تَدْخُلُوهَا حَتىَ‏ یُؤْذَنَ لَکمُ‏ْ وَ إِن قِیلَ لَکُمُ ارْجِعُواْ فَارْجِعُواْ هُوَ أَزْکىَ‏ لَکُمْ وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِیم‏. النور / ۲۷ و ۲۸٫

اى افرادى که ایمان آورده‏اید! در خانه‏هایى غیر از خانه خود وارد نشوید تا اجازه بگیرید و بر اهل آن خانه سلام کنید این براى شما بهتر است شاید متذکّر شوید!. و اگر کسى را در آن نیافتید، وارد نشوید تا به شما اجازه داده شود و اگر گفته شد: «بازگردید!» بازگردید، این براى شما پاکیزه‏تر است و خداوند به آنچه انجام مى‏دهید آگاه است!.

پی نوشت:

(١)الصنعانی، أبو بکر عبد الرزاق بن همام (متوفای۲۱۱هـ)، المصنف، ج ۳، ص ۵۵۷، ح۶۶۸۲، تحقیق حبیب الرحمن الأعظمی، ناشر: المکتب الإسلامی – بیروت، الطبعة: الثانیة، ۱۴۰۳هـ.

سرگذشت سلمان از زبان خودش

سرگذشت سلمان از زبان خودش

هنگامی که این صحابی رسول خدا(ص) یعنی در سال ۳۵ هجری در بستر مرگ قرار گرفته بود، شخصی به عیادتش آمد و سلمان را در حال گریستن مشاهده کرد. آن شخص پرسید: چرا گریه می کنی؛ در صورتیکه پیامبر، هنگام وفات، از تو راضی بود؟

سلمان پاسخ داد: به خدا سوگند گریه ام از ترس مرگ یا طمع به دنیا نیست؛ بلکه به خاطر توصیه پیامبر(ص) خداست که می فرمود ˈباید نصیب هر یک از شما از دنیا، همچون ره توشه یک مسافر باشد.ˈ اینک من در حالی از دنیا می روم که این همه وسایل، پیرامون من است(در حالیکه در کنار سلمان فقط یک کاسه و آفتابه بود!)

** سلمان را از زبان خودش بشناسیم

در حدیثی طولانی، سلمان زندگی و تاریخچه حیات پیش از اسلام خود را اینگونه بیان کرده است:

در روستای جی اصفهان (برخی نیز آن را از روستاهای شیراز دانسته اند) دهقان زاده ای بودم که پدرم در زمین خود کشاورزی می کرد و به من علاقه زیادی داشت.

در آیین مجوس خیلی زحمت کشیدم، همیشه مواظب آتشی بودم که می افروختیم و نمی گذاشتم که خاموش شود. پدرم باغی داشت، روزی مرا به آنجا فرستاد. در راه به کلیسای مسیحیان رسیدیم. صدای نماز و نیایش آنها، مرا مجذوب ساخت.

برای کسب خبر بیشتر به درون صومعه رفتم. با دیدن مراسم نیایش آنان، با خود گفتم، این دین بهتر از آیین ما است. تا غروب همانجا ماندم و به باغ پدرم نرفتم تا اینکه کسی را بدنبال من فرستاد.

بدنبال این رغبت و علاقه، از مرکز دین آنان پرسیدم؛ گفتند در شام است.

چون پیش پدرم برگشتم مشاهدات خود و علاقه خویش را نسبت به معبد و آیین آنان ابراز کردم. پدرم با من در این باره بحث کرد و گفت وگوهایمان به مشاجره کشید تا اینکه مرا زندانی ساخت و بر پاهایم زنجیر بست.

به مسیحیان پیغام دادم که من دین آنان را برگزیده ام. هر گاه قافله ای از شام بر آنان وارد شود مرا باخبر سازند تا همراهشان به شام بروم و چنین کردم.

از بند پدر گریخته و همراه کاروان به شام رفتم و به حضور اسقف، که رییس کلیسا و عالم بزرگشان بود رفته، داستان خویش را برایش نقل کردم، پیش او بودم و به عبادت و درس می پرداختم.

پس از فوت آن اسقف که مردی دنیا دوست بود، جانشین وی را که به امور آخرت راغب تر و در دین کوشاتر بود، بیشتر دوست داشتم. محبت شدید من نسبت به او، دیری نپایید، زیرا مرگ او هم فرا رسید. قبل از فوتش از او راهنمایی خواستم و پرسیدم که پس از خود، مرا به خدمت چه کسی توصیه می کنی؟ و او مرا به مردی در موصل راهنمایی کرد.

پس از مدتی که در موصل بودم، با فوت او، برای آینده امور دین خود، سراغ عابدی در ˈنصیبینˈ رفتم و پس از وی هم، آهنگ سفر به ˈعموریهˈ – یکی از شهرهای روم – کردم و ضمن استفاده از محضر اسقف آنجا، برای امرار معاش خود چند گاو و گوسفند خریدم.

به آن شخص گفتم پس از خود، مرا به التزام و خدمت چه کسی سفارش ‍ می کنی؟ گفت من کسی را که مثل خودم باشد سراغ ندارم ولی تو در عصری زندگی می کنی که بعثت پیامبری بر اساس آیین حق ابراهیم(ع) نزدیک است. آن پیامبر به سرزمینی دارای نخلستان که بین دو بیابان سنگلاخ واقع شده هجرت می کند. اگر توانستی خود را به او برسان.

سپس گفت: از نشانه های آن پیامبر این است که صدقه نمی خورد، ولی هدیه قبول می کند و میان دو کتف او نشانه نبوت نقش بسته است، اگر او را ببینی حتما می شناسی.

روزی همراه قافله ای که از جزیرة العرب بود به سوی آن دیار روان شدم. آنها از روی ستم، مرا در وادی القری به یک یهودی فروختند. مدتی به خیال اینکه این محل پر درخت، همان سرزمین موعود است بسر بردم ولی آنجا نبود.

روزی یک یهودی مرا از آن مرد خرید و به همراه خود برد تا اینکه به شهر مدینه رسیدیم. در مدینه، در باغ خرمای آن شخص کار می کردم. مدتی گذشت و خداوند آن پیامبر را برانگیخت و بالاخره پس از سال هایی چند که از بعثت می گذشت به مدینه هجرت کرد و در قبا میان طایفه ˈبنی عمروبن عوفˈ فرود آمد.

از گفت وگوی مالک خود با یکی از عموزادگانش پی بردم که آن پیامبر که در جستجویش هستم هموست.

شبانه به صورت مخفی از خانه آن شخص بیرون آمده خود را به ˈقباˈ رساندم. خدمت پیامبر رسیدم. چند نفر هم در حضورش بودند.

گفتم: شما در اینجا غریب و مسافرید. من مقداری غذا همراه دارم که نذر کرده ام صدقه بدهم و چه کسی از شما سزاوارتر.

پیامبر به اصحاب خود فرمود بخورید به نام خدا، ولی خودش دست به غذا نزد. پیش خود گفتم این نخستین نشانه، که پیامبر صدقه نخورد. فردای آن روز، مجددا همراه با غذایی خدمتش رسیدم و از روی احترام، بعنوان هدیه تقدیمش کردم. به اصحابش فرمود بخورید به نام خدا و خودش نیز با آنان میل فرمود. گفتم این نشانه دوم که او هدیه را پذیرفت.

در جستجوی نشانه سوم بودم. پس از چند روز او را همراه اصحابش در قبرستان بقیع دیدم. دو عبا در بر داشت. یکی را پوشیده و یکی را به شانه انداخته بود. پشت سرش قرار گرفتم تا مهر نبوت را ببینم. همین که متوجه مقصود من شد عبا را از دوش خود برداشت و من آن علامت و مهر نبوت را، آنگونه که توصیفش را شنیده بودم دیدم. خود را روی پایش انداخته و بر آن بوسه زدم و گریه کردم.

از من ماجرا را پرسید و من داستان و سرگذشت خویش را برای آنحضرت بازگو کردم. از آن پس، مسلمان شدم ولی چون برده بودم از شرکت در جنگ بدر و احد محروم ماندم. به پیشنهاد پیامبر با صاحب و مالک خود مکاتبه (نوعی قرارداد میان برده و مالک است که او به تدریج در مقابل پرداخت قیمت خودش‍ به مالک، آزاد می شود) نمودم و با یاری و کمک مسلمین و عنایت خداوند آزاد گردیدم و اینک به عنوان یک مسلمان آزاد، زندگی می کنم و در جنگ خندق و سایر جنگ ها شرکت کرده ام.

خدمتکار سلمان هنگام وفات این صحابی رسول خدا(ص) از او سووال می کند که چه کسی او را غسل می دهد و سلمان در پاسخ می گوید: آن کسی مرا غسل خواهد داد که پیامبر(ص) را غسل داد.

زاذان می پرسد: او در مدینه است و شما در مدائن. چگونه ممکن است شما را غسل دهد؟

سلمان گفت: همین که چانه ام را بستی، صدای پای او را می شنوی. مرا رسول الله(ص) از این مطلب، آگاه کرده است.

زاذان می گوید: همین که روح پاکش از این جهان رخت بربست و چانه اش را بستم و جلوی در آمدم، دیدم امیرالمومنین(ع) با قنبر پیاده شدند و از من سووال کرد که آیا سلمان وفات کرد و من گفتم آری.

آنگاه حضرت، روپوش از روی سلمان برداشت و فرمود: خوشا به حالت، ای اباعبدالله (کنیه سلمان) هنگامیکه حضور پیامبر رسیدی به او بگو که با من چه کردند!

حضرت علی(ع)، سلمان را آماده دفن کرد و پس از کفن، بر او با تکبیری بلند نماز خواند و آنگاه دو بیت شعری که گفته شد را به عنوان هدیه بزرگ خویش بر کفن سلمان نوشت: بدون ره توشه ای از حسنات و قلب سلیم، برخدای کریم وارد شدم و … هنگامی که ورود، بر کریم باشد، برداشتن توشه راه، زشت ترین چیزهاست.ˈ

منبع: کتاب ˈسلمان و بلالˈ نوشته حجت الاسلام ˈجواد محدثیˈ

/۷۴۳۲/

منبع : راسخون / روح الامین

توسل و برزخ پیامبران


توسل و برزخ پیامبران

توسل این است که به وسیله قرآن یا نبی یا امام به درگاه خدا تقرب بجوییم، وسیله سبب است و توسل بکارگیری وسیله است.

 

 باید وسیله بودن چیزی یا فردی در شرع تعبداً ثابت شود، با توجه به این مطلب قرآن کریم این ضابطه را می فرماید که «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آَمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ وَجَاهِدُوا فِی سَبِیلِهِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ»( المائدة : ۳۵ )

 

امام علی(ع) در خطبه ۱۱۰ نهج البلاغه، ایمان به خدا، ایمان به پیامبر (ص)، جهاد در راه خدا، اقامه نماز، پرداخت زکات، روزه، حج ، صدقه و انجام کارهای نیک را از وسیله‌های ایمان برشمرده است.

 

در آیات و روایات ازوسایل نیز یاد شده است.

 

آیه مبارکه «وَلِلَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا وَذَرُوا الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی أَسْمَائِهِ سَیُجْزَوْنَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ »( الأعراف : ۱۸۰ )، بهترین وسیله برای تقرب به درگاه الهی توجه فرائض و نوافل است؛ بر این اساس درخواست دعا و توسل به «اسماء الله» نیز یکی از موارد مورد تأیید و قبول تمام طوایف اسلامی است.

 

توسل به قرآن کریم، اعمال نیک و دعای مؤمن برای فرد را از دیگر موارد مورد قبول در میان مسلمین برای توسل است آیه «وَإِذْ یَرْفَعُ إِبْرَاهِیمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَإِسْمَاعِیلُ رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ»( البقرة : ۱۲۷ ) نشان می‌دهد که می‌توان عمل نیک خود را وسیله برای دعا قرار داد.

 

آیه «وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ تَعَالَوْا یَسْتَغْفِرْ لَکُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُءُوسَهُمْ وَرَأَیْتَهُمْ یَصُدُّونَ وَهُمْ مُسْتَکْبِرُونَ»( المنافقون: ۵) اشاره به همین موضوع دارد تفاوت عقیده شیعه با وهابیون در جایی است که فردی در زمانی غیر از حیات به دعای رسول الله توسل کند.

 

دلیل شیعه را اطلاق آیه «وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّابًا رَحِیمًا»( النساء : ۶۴ )،است: بعضی از آیات مثل «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آَمَنُوا لَا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ وَلَا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمَالُکُمْ وَأَنْتُمْ لَا تَشْعُرُونَ»( الحجرات : ۲ ) اطلاق دارند و در اینجا نیز اطلاق حال حیات و حال غیر حیات دیده می‌شود.

 

در داستان فرزندان یعقوب و پدر آنها درباره توسل به دعای نبی،معلوم،می‌شود که توسل به دعای نبی در امم گذشته وجود داشته است.

 

«حیات برزخی» و «ارتباط افرادی که در برزخ به سر می برند با این دنیا»

 

آیات فراوانی به عنوان دلیل بر حیات برزخی وجود دارد و به عنوان مثال درباره آل فرعون، می‌فرماید « النَّارُ یُعْرَضُونَ عَلَیْهَا غُدُوًّا وَعَشِیًّا وَیَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آَلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذَابِ»( غافر:۴۶) که اینها را در برزخ بر آتش جهنم عرضه می‌دارند.

 

  آیه «وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ »( آل عمران : ۱۶۹ ) نیز مثالی برای حیات برزخی است، وصل و حفظ ارتباط و درک و چه بسا پاسخ اموات در برزخ و ارتباط آنها با زمینیان با توجه به آیاتی مثل «فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِی دَارِهِمْ جَاثِمِینَ»( الأعراف : ۷۸ )، « فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ یَا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ رِسَالَةَ رَبِّی وَنَصَحْتُ لَکُمْ وَلَکِنْ لَا تُحِبُّونَ النَّاصِحِینَ»( الأعراف : ۷۹ ) که درباره حضرت صالح بیان شده که با آن مردگان سخن گفته است، بر حفظ ارتباط اموات با زندگان تأکید می‌شود.

 

آیه ۹۲ و ۹۳ اعراف را نیز به عنوان دومین دلیل قرآنی است در این آیه که درباره حضرت شعیب است، مانند آیه قبل بیاناتی آورده شده است.

 

درروایتی از کتاب صحیح بخاری آمده که پیامبر (ص) با مردگان سخن گفته و اعراب پرسیدند که با اموات سخن می‌گویید و آن حضرت فرمودند که اینها اموات نیستند بلکه بهتر از شما سخن مرا می‌شنوند.

 

پس به دلیل حیات برزخی و برقراری ارتباط، می‌توان با رسول الله سخن گفت و از ایشان طلب دعا کرد.

 

 اگر رسول خدا زنده نباشند، چرا در نماز می‌گوییم «السلام علیک ایها النبی …» در حالی که به قول خودتان فوت کرده‌اند و سخن ما را نمی‌شنوند، شما رسول الله و انبیاء را نشناخته‌اید که در حیات برزخی به سر می‌برند و مانعی ندارد بگوییم« یا وجیها عند الله، اشفع لنا عند الله».

تجزیه و تحلیل شورای عمری+سند




تجزیه و تحلیل شورای عمری+سند

) اینکه گروههای مختلف به خلیفه دوم پیشنهاد می‏کردند که برای خود جانشینی برگزیند گواه آن است که عامه مردم به طور فطری درک می‏کردند که رئیس مسلمانان باید در قید حیات خویش زعیم آینده مسلمانان را برگزیند. مع‏الوصف دانشمندان اهل تسنن چگونه می‏گویند که پیامبر اکرم(ص) بدون اینکه جانشینی تعیین کند درگذشت؟

۲) پیشنهاد تعیین جانشین از خلیفه می‏رساند که طرح حکومت شورایی پس از درگذشت پیامبر(ص) طرح بی‏اساسی بوده و هرگز چنین طرحی وجود نداشته‏است، وگرنه چگونه ممکن است در صورت صدور دستور صریح از جانب پیامبر(ص) درباره تشکیل شورا، به خلیفه دوم پیشنهاد تعیین جانشین شود؟

۳) عمر در پاسخ مردم گفت: اگر ابوعبیده جراح زنده بود او را به جانشینی برمی‏گزیدم. زیرا از پیامبر شنیده‏ام که وی امین این امت است. اولاً عمر به جای اینکه به فکر زنده‏ها باشد به فکر مرده‏ها بود. از این گذشته اگر ملاک انتخاب ابوعبیده امین بودن اوست، پس چرا عمر یاری از علی(ع) نکرد؟ همو که پیامبر درباره‏اش فرموده بود: «علیٌّ مَعَ الحَقِّ و الحَقُّ مَعَ علیٍّ».

 تجزیه و تحلیل شورای عمری+سند

 

4- اگر مقام و منصب امامت یک مقام الهی و ادامه وظایف رسالت است، پس در شناخت امام باید پیرو نصّ الهی بود و اگر یک مقام اجتماعی است باید در شناخت او به افکار عمومی مراجعه کرد. امّا گزینش از طریق شورایی که اعضای آن از طرف خود خلیفه تعیین شوند، نه پیروی از نصّ است و نه رجوع به افکار عمومی. اگر باید خلیفه بعد را خلیفه پیشین تعیین کند، چرا کار به شورای شش نفری ارجاع می‏دهد.

از دیدگاه اهل تسنن، امام باید از طریق اجتماع امّت یا اتّفاق اهل حلّ و عقد انتخاب شود و نظر خلیفه پیشین در این کار کوچکترین ارزشی ندارد. ولی اکنون معلوم نیست که چرا آنان بر این کار صحه می‏گذارند و تصویب شورای شش نفری را لازم‏الاجرا می‏شمرند.

اگر انتخاب امام حق خود امّت و در اختیار مردم است، خلیفه وقت به چه دلیلی آن را از مردم سلب کرد و در اختیار شورایی گذارد که اعضای آن را خود او انتخاب کرده‏بود؟

۵- به هیچ وجه روشن نیست که چرا اعضای شورا به همین شش نفر منحصر شد. اگر علّت گزینش آنان این بود که رسول خدا هنگام مرگ از آنان راضی بود. این ملاک درباره عمار، حذیفه، ابوذر، مقداد، ابیّ‏بن‏کعب و… نیز تحقق داشت. مع‏الوصف، چرا وی این افراد را از عضویت در شورا محروم ساخت؟ و افراد دیگری را برگزید که روابط اغلب آنان با علی(ع) تیره بود و در آن میان تنها یک نفر خواهان آن حضرت بود و او زبیر بود.

۶- خلیفه از کجا می‏دانست که عثمان برای خلافت برگزیده خواهد شد و اقوام خود را بر دوش مردم سوار می‏کند و روزی خواهد رسید که مردم بر ضدّ او قیام خواهند کرد؟ آیا جز این است که اعضای شورای تعیین خلافت را چنان ترتیب داده‏بود که انتخاب عثمان و محرومیّت علی(ع) را قطعی می‏ساخت؟

۷- با تمام کنجکاوی که عمر در زندگی علی(ع) کرد نتوانست عیبی در او بجوید و فقط سخنی گفت که بعدها نیز عمروعاص آن را بهانه کرد و گفت علی شوخ و مزاح است.

۸- چرا عمر برای عبدالرحمن‏بن‏عوف حق «وتو» قائل شد و گفت در صورت تساوی آراء، آن گروه مقدم باشد که عبدالرحمن در میان آنان است؟ پاسخ روشن است. زیرا دادن حق وتو به عبدالرحمن جز سنگین کردن کفه پیروزی عثمان نتیجه دیگری نداشت.

۹- عمر، در حالیکه از درد به خود می‏پیچید، به حاضرانِ در مجلس می‏گفت: پس از من اختلاف نکنید زیرا در این صورت خلافت ازآن معاویه خواهد بود مع‏الوصف به عبدالرحمن حق وتو می‏دهد که فامیل نزدیک عثمان است و عثمان و معاویه هر دو، میوه درخت ناپاک بنی‏امیه هستند و خلافت عثمان مایه استواری حکومت معاویه پس از عثمان است.

آیا هدف از کار او، تحکیم موقعیّت بنی‏امیّه بوده که از پیش از اسلام دشمن خونی بنی‏هاشم بودند؟ آری.

۱ – حکومت برای امام(ع) وسیله بود نه هدف؛ در حالیکه برای رقیب او هدف بود نه وسیله. اگر امام(ع) به خلافت از همان دید می‏نگریست که عثمان می‏نگرد؛ بسیار آسان بود که در ظاهر شرط فرزند عوف را بپذیرد ولی در عمل از آن شانه خالی کند. اما آن حضرت چنین کاری نکرد، زیرا او هرگز حقّی را از طریق باطل نمی‏طلبید.

و به این ترتیب عثمان زمام امور را به دست گرفت

اعتراف عمر در باره وصیت



اعتراف عمر در باره وصیت


آیا صحیح است که عمربن الخطاب شدیداً با وصیت پیامبر اکرم مخالفت کرد و آنرا رد نمود، چنانچه جابربن عبداللّه مى گوید: «إنَّ النبی دعا عند موته بصحیفة لیکتب فیها کتابا لایضِّلون بعده ابداً قال: فخالف علیها عمر بن الخطاب حتى رفضها. مجمع الزوائد ۴: ۳۹ و ۸: ۶ ۹ ـ مسند ابى یعلى ۳: ۳۹۵ ـ

مسند احمد ۳: ۳۴۹

در جاى دیگر گفته است: «فکرهنا ذلک أشدَّ الکراهه».. همان

یعنى از این که پیامبر ـ صلى الله علیه و آله سلّم ـ وصیت کند شدیدا تنفر داشتیم