ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
«زید بن اسلم نقل مىکند که عمر پسرش را که کنیهاش ابو عیسى بود زد و مغیرة بن شعبة کنیهاش ابو عیسى بود. عمر به او گفت: آیا ترا کفایت نمىکند که کنیهات ابو عبد اللّه باشد؟ گفت: همانا رسول خدا صلىاللهعلیهوسلم مرا به این کنیه نامید. گفت: رسول خدا صلىاللهعلیهوسلم گناهان گذشته و آیندهاش آمرزیده شد و من یکى از مسلمانان مىباشم(۱). او تا آخر عمر کنیهاش ابو عبد اللّه بود»(۲).
آیا باز هم مىتوان گفت عمر نمىدانست که رسول خدا صلىاللهعلیهوآله کارى انجام داد و مخالفت او را به بىاطلاعى او نسبت داد؟ قطعا باید گفت: عمر با علم به اینکه رسول خدا صلىاللهعلیهوآله کنیه مغیره را ابو عیسى نهاد، آن را برگرداند. آیا این عمل را جز این مىتوان بیان کرد که عمر صریحا با رسول خدا صلىاللهعلیهوآله مخالفت کرده است؟ مگر ابو عیسى چه عیبى داشت که آن را عوض کرد و پسرش را -بى آنکه گناهى مرتکب شده باشد- کتک زد؟ آیا این هم -به قول ابن حجر- از فقه او بوده است؟
خوانندگان محترم خود تصور کنند که اگر بخواهیم با این دید به کارهاى رسول خدا صلىاللهعلیهوآله بنگریم به کجا خواهیم رفت. آیا جز این است که آخر کار ما به انکار رسالت و یا لااقل به معصوم نبودن آن بزرگوار ختم مىشود؟
پی نوشت:
(۱) کلمهاى که عمر به کار برد این است: «وأنا فی جلجتنا» و در پاورقى آمده است: یعنى مثل مسلمانان مىباشیم، نمىدانیم بر سر ما چه خواهد آمد.
(۲) سنن أبی داود، ج ۴، ص ۲۹۱، کتاب الادب، باب فیمن یتکنّى بابى عیسى، ح