ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
نَسَب عمر بن خطّاب:[1] سیابه عبدالله در نسب عمر بن خطاب نقل کرده است که: عبدالمطلب را کنیزکی بود به نام صحّاک که بعضی از شتران وی را به چراگاه برده و می چرانید. چون بدکاره بود روزی غلامی به نام نفیل همراه با 9 تن دیگر در چراگاه به وی رسیدند و با او در آویختند. صحّاک سپس پسری به دنیا آورد که او را خطّاب نام نهاد و اغلب نزد بادیه نشیان بود تا به حد بلوغ رسید. خطّاب روزی همراه مادر خود که مشغول شتر چرانی بود نگاهش به کفل او افتاد و تحریک شده با او جمع شد. صحّاک از فرزندش خطّاب آبستن شد و دختری به نام حنتمه به دنیا آورد. حنتمه را در مزبله ای رها کردند و هشام بن مغیره او را یافت و بزرگ نمود و سالها بعد خطّاب او را دید و پسندید و به نکاح طلبید و جناب عمر به دنیا آمد. در این معنی شعری منسوب به حضرت صادق(ع) است که:
«من جدّه خاله و والده و اُمّه اخته و عمه اجدر أن یبغض الوصیّ و أن ینکر یوم الغدیر بیعته»
یعنی: «کسی که جد او پدر و دایی او هم هست و مادرش خواهر و عمه او، چنین نسبی سزاست که وصیّ پیامبر را دشمن دارد و بیعت خود را با او در روز غدیر منکر گردد!».
عمر بن خطّاب گفت: «أیها الناس، تعلموا أنسابکم أرحامکم و لایسألنی أحد ماوراء الخطّاب... ای مردم، نسب خود را بدانید اما کسی از قبل از خطّاب از من سئوال نکند».[2]