هیئت محبین اهلبیت ع (شهادت‏ حضرت فاطمه زهرا (س) واقعیتى انکار ناپذیر )

هیئت محبین اهلبیت ع (شهادت‏ حضرت فاطمه زهرا (س) واقعیتى انکار ناپذیر )

این سخن ورد زبانها افتاد(دیدی اخر علی از پا افتاد)(بر دشمن و قاتلین بی بی حضرت زهرا (س) لعنت )
هیئت محبین اهلبیت ع (شهادت‏ حضرت فاطمه زهرا (س) واقعیتى انکار ناپذیر )

هیئت محبین اهلبیت ع (شهادت‏ حضرت فاطمه زهرا (س) واقعیتى انکار ناپذیر )

این سخن ورد زبانها افتاد(دیدی اخر علی از پا افتاد)(بر دشمن و قاتلین بی بی حضرت زهرا (س) لعنت )

قتل عمر بن خطّاب ل

قتل عمر بن خطّاب ل

 

قتل عمر بن خطاب ل :  فیروز ابولؤلؤ رحمت الله علیه مدتی قبل از مضروب نمودن عمر، ضمن نامه ای به عمر به شکل سرپوشیده سزای کسی را که نسبت به مولای خود جسارت کند و همسر او را مورد هتک و آزار قرار دهد و فرزند او را به قتل برساند، سؤال نمود و اقدام آیندۀ خود را مستند به حکم خود او ساخت: «ابولؤلؤ به عمر نامه نوشت که جزای کسی که عصیان مولایش را نماید و ملک مولایش را غصب کند و همسر مولایش را مورد اذیت و ضرب و شتم قرار دهد چیست؟ عمر نیز در پاسخ مکتوب داشت: به درستی که قتل چنین کسی واجب است. فلذا هنگامی که ابولؤلؤ خود را به عمر رسانید تا او را به هلاکت برساند با استناد به مکتوبه او خطاب به او کرد و فرمود: چرا عصیان مولایت امیرالمؤمنین[1] را نمودی؟چرا همسر او فاطمه را مورد ظلم قرار دادی و فرزندش را کشتی؟ آنگاه در حالی که او را لعن می نمود (با خنجری دو سر که خود ساخته بود) ضربه های پی در پی بر او وارد می ساخت».[2]  *اهل تسنن سعی نموده اند ابو لؤلؤ را کافر و مجوسی معرفی کنند، اما به نقل علامه مجلسی(ره) اگر ابو لؤلؤ(ره) کافر بوده در حالی که از زمان حیات پیامبر اکرم(ص) ورود کفار به شهر مدینه ممنوع گردیده بود، ابو لؤلؤ چگونه در شهر مدینه زندگی می کرد و به مسجد وارد می شد؟

«پس از ضربه به عمر که منجر به قتل وی شد، به خانه اش منتقل کردند. سپس طبیب حاضر کرده و طبیب از وی پرسید که چه نوشیدنی دوست داری؟ گفت: نبیذ (شراب). نبیذ آوردند و چون نبیذ را خورد از زخمش بیرون آمد و چون به رنگ خون بود ندانستند خون است یا نبیذ. طبیب گفت: شیر بیاورید، و این بار نیز چون خورد از روده هایش بیرون آمد. طبیب چون چنین دید گفت: هر وصیتی داری بکن که گمان نمی برم امروز را غروب کنی! چون طبیب از نزد وی خارج شد، رنگ وی دگرگون شد و ابن عباس که حاضر بود به او گفت: آیا از مرگ ترسانی؟ وی پاسخ داد: ای ابن عباس، اگر به اندازة روی زمین برای من طلا بود همه را از ترس عذاب الهی فدیه می دادم پیش از آن که آن را ببینم و دوست داشتم از دنیا بروم در حالی که نه نفعی و نه ضرری کرده باشم».[3] عمر همچنین پیش از مرگ گفت: «ای کاش من قوچ خانواده بودم و آن قدر مرا می پروراندند که چاق ترین قوچان می نمودم، آنگاه هر کس بر آنها وارد می شد، مرا می کشتند و مقداری از گوشتم را می پختند و مقدار دیگرش را سرخ می کردند و مرا می خوردند و به صورت فضولات خارج می نمودند و بشر نبودم».[4] عمر بعد از آن که سه روز در بستر افتاده بود در سن 55 سالگی از دنیا رفت. آیت الله سید هاشم بحرانی(ره) در کتاب مدینه المعاجز می نویسد: دربارۀ جریان قتل فلانی(عمر) از ابن عباس و کعب الاحبار در حدیثی طولانی آمده است که عبداله فرزند فلانی(عمر) گفت: چون زمان مرگ پدرم فرار رسید گاهی از هوش می رفت و دوباره به هوش می آمد تا این که یک بار که به هوش آمد مرا صدا کرد و گفت: فرزندم، قبل از این که بمیرم علی بن ابی طالب را بر بالینم حاضر کن. گفتم: تو را با علی چه کار؟ و حال آن که برای بعد از خود شورا تشکیل داده ای و او را هم یکی از آنها قرار داده ای؟  پدرم گفت: فرزندم، از رسول خدا شنیدم که می گفت: در آتش دوزخ تابوتی است که دوازده تن از اصحاب من در آن خواهند بود و آنگاه رو به اولی (ابوبکر) کرد و گفت: از آن بترس که اولین آنها باشی. سپس رو به معاذ بن جبل کرد و فرمود: بپرهیز از آن که دومین آنان باشی. سپس رو به من کرد و فرمود: بترس از آن که سومین آنها باشی.  فرزندم، لحظاتی قبل از هوش رفتم و در همان حال تابوتی را مشاهده کردم که در آن اولی (ابوبکر) و معاذ بن جبل بودند و من هم سومین آنها بودم.  عبداله می گوید: به سراغ علی بن ابی طالب رفته و گفتم: ای پسر عموی رسول خدا پدرم تو را برای امری که او را نگران ساخته است فرا خوانده است. پس او به همراه من آمد و چون بر بالین پدرم حاضر شد پدرم به او گفت: ای پسر عموی رسول خدا، آیا قصد نداری مرا عفو نموده و از سوی خود و از جانب همسرت فاطمه مرا حلال نمایی؟ و من نیز در عوض خلافت را به تو تسلیم نمایم؟ علی(ع) به او گفت: «آری، اما به شرط این که مهاجر و انصار را جمع نمایی و حقی را که از من غصب کردی برگردانی و آنچه را که بین تو و دوستت (اولی) از عهدی که بود بیان کنی و به حق ما اعتراف نمایی، در آن صورت تو را حلال کرده و نیز از جانب دختر عمویم فاطمه(س) ضامن حلالیت می شوم». عبداله می گوید: پدرم چون این سخن را شنید رویش را به دیوار کرد و گفت: «ای امیرالمؤمنین، نار را بر چنین ننگ و عار ترجیح می دهم!». از این رو علی هم برخاست و از نزد پدرم خارج شد. (عبداله به پدرش گفت: پدر، او به انصاف با تو برخورد کرد. عمر گفت: فرزندم او می خواهد اولی را از قبر بیرون کشیده و او را و پدرت را به آتش کشد[5] و قریش را از دوستداران و پیروان خود قرار دهد. نه به خدا قسم این شدنی نیست). می گوید: سپس علی(ع) به عبداله گفت: ای فرزند عمر، تو را به خدا قسم می دهم پدرت بعد از خارج شدن من چه گفت؟ عبداله گفت: به خدا قسم چیزی نگفت، فقط گفت: اگر مردم با مرد کم موی جلوی پیشانی بنی هاشم (امام علی) بیعت کنند آنها را بر مسیر نورانی و اقامه کتاب خدا و سنّت پیامبر رهنمون خواهد گشت. علی(ع) سپس فرمود: ای فرزند عمر، تو چه پاسخ دادی؟  گفت: من به او گفتم: پدر، چه چیز مانع می شود که او را جانشین و خلیفه بعد از خود قرار دهی؟ حضرت فرمود: پدرت چه پاسخ داد؟ گفت: چیزی گفت که نمی توانم بازگو نمایم. حضرت فرمود: ...آیا اگر من آن را برای تو بازگو نمایم تصدیق می کنی؟ عبداله گفت: یا تصدیق می کنم و یا سکوت اختیار می کنم. حضرت فرمود: پدرت بعد از آن که من از نزد او خارج شدم در جواب تو که از او سؤال کردی چه چیز مانع می شود که او را بعد از خود جانشین سازی، گفت: به خاطر آن صحیفه و پیمان نامه ای که آن را بین خود و در خانه کعبه در حجه الوداع نوشته و امضاء نموده ایم.[6] پس عبداله سکوت کرد و گفت: از تو می خواهم که به حق رسول خدا دست از سرم برداری. سُلَیم (راوی حدیث) می گوید: عبداله را در آن مجلس دیدم در حالی که اشک در دیدگانش حلقه زده و گریه او را دچار تنگی نفس کرده بود. سپس پدرش بعد از ساعتی ناله ای زد و مرد.[7]

 

 

عمر بن خطّاب ل

 

جایگزین عمر از پیش مشخص بود. او کسی جز معاویه بن ابی سفیان نبود. عثمان تنها پل ارتباط انتقال حکومت از مدینه به شام بود. تعیین شورا برای تعیین خلیفه از سوی عمر صرفاً پوششی بود که بی طرفی دستگاه خلافت را در تعیین خلیفه بعدی در افکار عمومی تداعی کند. امیرالمؤمنین(ع) فرمود: «می دانم که آنها عثمان را به خلافت بر می گزینند... و پس از او بنی امیه خلافت را بین خود می گردانند».[8] عمر از کعب الاحبار یهودی که مدعی بود با کتابهای آسمانی سر و کار دارد درباره خلیفه پس از خود پرسید. کعب گفت علی صلاحیت این کار را ندارد و وی در کتابها خوانده که خلافت به کسی می رسد که بر سر دین با پیامبر جنگ کرده باشد. عمر متوجه مقصود کعب شد و به ابن عباس گفت: من هم نظیر این را از پیامبر شنیده بودم که گفت: همانا بنی امیه را می بینم که از منبرم بالا می روند.[9]  کعب بعدها گفت: معاویه صاحب اصلی خلافت پس از عثمان است.[10] عمر اعضای شورا را تهدید کرد که در صورتی که با هم اختلاف کنند و نتوانند خلیفه تعیین کنند معاویه بر آنان غلبه کرده و خلافت را به دست خواهد گرفت.[11] بر اساس تدبیر بانی شورا، در صورتی که شورا به نتیجه نمی رسید هر شش عضو شورا کشته می شدند و با کشته شدن ایشان، مدعیان خلافت از بین رفته و در این شرایط استیلای معاویه قطعی بود. نصب معاویه در شام از سوی عمر به سفارش یهود صورت گرفته است. از همان زمان هسته اصلی قدرت در سکوت به معاویه منتقل شد. شاهد این مدعا نوع برخورد عمر با اوست. در حالی که سایر عمّال عمر از سوی وی به شدت مورد پرخاش و حتی ضرب و شتم قرار می گرفتند، وی متعرّض معاویه نمی شد و وی را کسرای عرب می خواند. در دوران ده ساله عمر، یهود از درون حاکمیت وی دیوار امنیتی خود را بر پا کرد. این دیوار امنیتی بنی امیه هستند.  بنی امیه ابزار کار سازمان یهود هستند.[12] چنان که خواهیم دید، یهود در آخرالزّمان مجدداً بنی امیه را به رهبری یکی از اخلاف معاویه به نام «سفیانی» در شام به قدرت خواهند رساند.

دنباله سیاستهای سقیفه در شام و به دست معاویه طرّاحی می شد و عثمان پیرو سیاستهای او بود. در آخر کار نیز معاویه وی را در برابر انقلابیون تنها گذارد تا کشته شد. بنی امیه در تحریک مردم به شورش تلاش وافری داشتند. عمرو عاص که مشاور حکومت بود مردم را در مدینه علیه عثمان می شورانید. ابن ابی الحدید از طبری آورده است که: عمرو عاص حرص و ولع شدیدی در تحریک مردم بر ضد عثمان داشت و می گفت: به خدا سوگند، اگر چوپانی را هم ببینم، او را علیه عثمان تحریک می کنم تا چه رسد به رؤسا و بزرگان.[13] علی(ع) که می دانست قتل عثمان به سود معاویه است، برای حل بحران با انقلابیون وارد گفتگو شد و وقتی که آب را بر خانه عثمان بستند به وی آب رساند و حتی حسنین علیهماالسلام را مأمور پاسداری از خانه وی نمود. با توجه به قرائن و شواهد، مروان در قتل عثمان نقش داشته و قاتل یا خود او و یا یکی از کارگزاران اوست. این که پس از کشته شدن عثمان، پیراهن خونین او از دست معاویه سر در می آورد شاهدی بر این ادعاست.[14]


[1] - عمر در روز غدیر در حال بیعت با امیرالمومنین (ع) به ایشان گفته بود: «به به ای ابوالحسن تو را که امروز مولای من و مولای هر مؤمن و مؤمنه شدی».

[2] - طریق الارشاد؛ ص 456.

[3] - صحیح بخاری؛ ج2، ص179، باب مناقب عمر-الاستیعاب؛ ص319- الایضاح؛ ص114- خلاصة عبقات الانوار؛ ج 3،ص339- طبقات ابن سعد؛ ج 3،ص351- الکامل فی التاریخ؛ ج 3، ص51- تاریخ الخمیس؛ ج 3،ص249- فتح الباری؛ ج 7، ص52- المصنف؛ ج 5،ص476- تاریخ المدینة لابن شبة النمیری؛ ج 3، ص119- تاریخ ابن خلدون؛ ج 2،ص125.

[4] - حلیه الاولیاء؛ ابونعیم، ج1، ص52- منهاج السّنه؛ ابن تیمیه به شرح فوق و اعتراف به صحت آن.

[5] - مقصود عمر خوار و بی اعتبار شدن خود او و ابوبکر در پی این اقدام است. اما این بیان همچنین اشاره ای است به آنچه که دهمین فرزند امیرالمؤمنین(ع)، قائم آل محمد(ص)، با شیخین انجام خواهد داد.

[6] - بر اساس این پیمان نامه، شیخین و سه تن دیگر از صحابه متعهد شده بودند که تحت هیچ شرایطی اجازه ندهند علی(ع) به خلافت رسد.

[7] - مدینه المعاجز؛ ج2،ص95- فصل الخطاب فی تاریخ قتل عمر بن خطاب؛ ص85(منابع اهل سنت)- حدیقه الشیعه؛ مقدس اردبیلی، فصل مطاعن عمر(منبع شیعی).

[8] - شرح نهج البلاغه؛ ج1،ص192.

[9] - شرح نهج البلاغه؛ ج12، ص81.

[10] - النّزاع و التخاصم؛ ص82.

[11] - شرح نهج البلاغه؛ ج1، ص187.

[12] - مهار انحراف؛ مهدی طائب.

[13] - شرح نهج البلاغه؛ ج2، ص144.

[14] - انساب الاشراف؛ ج2، ص291.

نظرات 1 + ارسال نظر
abil شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:18 ق.ظ http://entehavabooseha.blogsky.com/

خدا لعنتش کند
خودش و پدرانش و فرزندانش.
عمر حرامزاده و باقی غاصبین و ره روان آنان که اکنون در عربستان مستقرند همگی باید به درک واصل شوند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد