هیئت محبین اهلبیت ع (شهادت‏ حضرت فاطمه زهرا (س) واقعیتى انکار ناپذیر )

هیئت محبین اهلبیت ع (شهادت‏ حضرت فاطمه زهرا (س) واقعیتى انکار ناپذیر )

این سخن ورد زبانها افتاد(دیدی اخر علی از پا افتاد)(بر دشمن و قاتلین بی بی حضرت زهرا (س) لعنت )
هیئت محبین اهلبیت ع (شهادت‏ حضرت فاطمه زهرا (س) واقعیتى انکار ناپذیر )

هیئت محبین اهلبیت ع (شهادت‏ حضرت فاطمه زهرا (س) واقعیتى انکار ناپذیر )

این سخن ورد زبانها افتاد(دیدی اخر علی از پا افتاد)(بر دشمن و قاتلین بی بی حضرت زهرا (س) لعنت )

تخلف از فرمان رفتن به مکه

به نوشته ابن هشام هنگامی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله در سال ششم از هجرت به قصد زیارت مکه معظمه با گروهی از صحابه و دیگر مسلمانان به راه افتاد قریش وحشت زده شد که مبادا پیامبر به قصد جنگ و قتال راه مکه را پیش گرفته و چند نفر را هر یک به تنهایی نزد آن حضرت فرستادند تا از هدف اصلی او آگاه شوند. و از طرفی درصدد توطئه جلوگیری از آمدن پیامبر و مسلمانان بر آمدند که کار به صلح حدیبیه و رفتن به مکه در سال بعد انجامید.
در این موقع رسول خدا صلی الله علیه و اله عمر را به پیش خواند تا به مکه اعزام نماید و به اشراف مکه اطلاع دهد که هدف اصلی پیامبر چیزی جز زیارت خانه خدا نیست.
عمر گفت: یا رسول الله من بر جان خود از قریش می ترسم و از بنی عدی بن کعب (قبیله عمر) کسی در مکه نیست که از اذیت و قصد جان من جلوگیری کند و بدین وسیله از اطاعت دستور پیامبر و رفتن به مکه سرپیچی و شانه خالی کرد و گفت: عثمان را بفرست که از من در نزد آنها عزیزتر است !
(سیره ابن هشام ۳/۳۲۹)


فرار عمر از جنگ حنین

در روز جنگ حنین لشکر اسلام – که دوازده هزار سرباز داشت – شکست خورد. در میان کسانى که فرار کردند و پشت به جنگ نمودند به گفته بخارى ونقل ابن کثیر عمر بن خطاب بود.
بخارى از ابو قتاده انصارى روایت مى کند که در جنگ حنین ، مسلمانان و از جمله عمر بن خطاب ، گریختند. من به عمر گفتم : چرا فرار مى کنند. عمر گفت : کار خداست  !
(اسناد فرار عمر در روز حنین: صحیح البخاری کتاب التفسیر باب قوله تعالى: ویوم حنین إذ أعجبتکم کثرتکم، دلائل الصدق ج ۳ ق ۱ ص ۳۶۲، سیرة المصطفى لهاشم معروف ص ۶۱۸٫ لم یثبت فی أحد غیر على علیه السلام: شرح التجرید للقوشجى ص ۴۸۶، دلائل الصدق ج ۲ / ۳۵۷ عنه، نور الابصار للشبلنجى ص ۸۷، الارشاد للمفید ص ۴۹، البحار ج ۲۰ / ۶۹ و ۸۶ و ۸۷ و ۱۱۳، الاحتجاج ج ۱ / ۱۹۹، حیاة محمد لمحمد حسین هیکل.)


اسم محمد ممنوع

آیا نامگذارى به نام محمد ـ صلى الله علیه و سلّم ـ و یکى از نامهاى پیامبران ممنوع و حرام است؟ پس چرا  عمر طى بخشنامه اى به کوفه، نام گذارى به نام پیامبران را ممنوع کرده و در مدینه نیز دستور داد هر کس به نام «محمد» است باید آنرا تغییر دهد؟ امام عینى مى گوید: «کان عمر کتب الى أهل الکوفه: لاتسموا احداً باسم نبی، و أمر جماعه بالمدینه بتغییر أسماء أبناءهم المسمّین بمحمد ـ صلى الله علیه و سلّم ـ حتى ذکر له جماعه من الصحابه انه ـ صلى الله علیه و سلّم ـ اذن لهم فی ذلک فترکهم.(۱)

راستى کار بنى امیه ـ در کشتن افراد هم نام على ـ و کار  عمر در ممانعت از نامگذارى به نام «محمد» مکمل یکدیگر و در برگیرنده یک پیام و گام برداشتن در یک مسیر و براى یک هدف مشترک نیست؟

پی نوشت:

(٢) عمده القاری ۱۵: ۳۹.


تهدید عمر+سند

احمد بن یحیی البغدادی ، معروف به بلاذری ، در کتاب ” الانساب الاشراف ” ج ۱ ص ۵۸۶ یا ج۲ ص ۷۷۰ ( چاپ دارالفکر ) می گوید :

” المدائنی عن مسلمه بن محارب عن سلیمان التیمی و عن ابن عون : ان ابابکر ارسل الی علی علیه السلام یرید البیعه فلم یبایع .فجاء عمر و معه فتیله . فتلقته فاطمه ( سلام الله علیها ) علی الباب .فقالت فاطمه : باین الخطاب ! اتراک محرقا علی بابی ؟ فقال : نعم . و ذلک اقوی فیما جاء به ابوک . ” تهدید عمر+سند
ابابکر ، علی بن ابیطالب را برای بیعت طلبید ولی ایشان قبول نکردند .پس عمر آمد و همراه وی شعله آتش بود . بر در خانه ، فاطمه زهرا ( س) را ملاقات کرد .فاطمه ( س) فرمودند : ای پسر خطاب ! آمده ای که خانه ام را بر من بسوزانی ؟؟؟ عمر گفت : آری . و این امر جدی تر است از آنچه پدرت برای آن آمد “توهین و جسارت به ساحت مقدس اهل بیت پیامبر ( ع) تا چقدر باید باشد ؟؟؟؟و چقدر جسارت و گستاخی می خواهد که در مقابل دخت نبی خدا ( ص) بایستند و بر قصد آتش زدن خانه وی ، صحه گذارند و حتی نبی خدا را با القاب وی نام نبرند و بگویند : پدرت !!!!!


گرایش به تورات عمر+سند

آیا صحیح است که عمر بن الخطاب و حفصه به تورات، گرایش فوق العاده اى داشتند و آنرا ـ همانند قرآن ـ قرائت مى کرده، و در فراگیرى آن تلاش مى کردند؟

عبدالرزاق: «إن عمربن الخطاب مرّ برجل یقرأ کتاباً. سمعه ساعة فاستحسنه فقال للرجل: أتکتب من هذا الکتاب؟ قال: نعم، فاشترى أدیمأ لنفسه، ثم جاء به الیه، فنسخه فی بطنه وظهره ثم أتى به النبی ـ صلى الله علیه و سلّم ـ فجعل یقرأه علیه. وجعل وجه رسول الله ـ صلى الله علیه وسلّمـ یتلوّن، فضرب رجل من الانصار بیده الکتاب. وقال: ثکلتک امک. یابن الخطاب  ألا ترى إلى وجه رسول الله ـ صلى الله علیه و سلّم ـ منذ الیوم. وأنت تقرأ هذا الکتاب؟! فقال النبی ـ صلى الله علیه و سلّم ـ عند ذلک: إنما بعثت فاتحا وخاتماً وأعطیت جوامع الکلم. وفواتحه. واختصر لی الحدیث اختصاراً، فلا یهلکنّکم المتهوکون(۱). گرایش به تورات عمر+سند
و در مدینه منوره منطقه اى است به نام مسکه، معروف است که عمر  در این مکان تورات را مى آموخت.

پی نوشت:

[۱] . المتحیرون. المصنف ۶: ۱۱۳ و ۱۰۱۶۳ ـ و ج ۱۱ ص ۱۱۱: «المشرکون».



گرایش به تورات عمر+سند

آیا صحیح است که عمر بن الخطاب و حفصه به تورات، گرایش فوق العاده اى داشتند و آنرا ـ همانند قرآن ـ قرائت مى کرده، و در فراگیرى آن تلاش مى کردند؟

عبدالرزاق: «إن عمربن الخطاب مرّ برجل یقرأ کتاباً. سمعه ساعة فاستحسنه فقال للرجل: أتکتب من هذا الکتاب؟ قال: نعم، فاشترى أدیمأ لنفسه، ثم جاء به الیه، فنسخه فی بطنه وظهره ثم أتى به النبی ـ صلى الله علیه و سلّم ـ فجعل یقرأه علیه. وجعل وجه رسول الله ـ صلى الله علیه وسلّمـ یتلوّن، فضرب رجل من الانصار بیده الکتاب. وقال: ثکلتک امک. یابن الخطاب  ألا ترى إلى وجه رسول الله ـ صلى الله علیه و سلّم ـ منذ الیوم. وأنت تقرأ هذا الکتاب؟! فقال النبی ـ صلى الله علیه و سلّم ـ عند ذلک: إنما بعثت فاتحا وخاتماً وأعطیت جوامع الکلم. وفواتحه. واختصر لی الحدیث اختصاراً، فلا یهلکنّکم المتهوکون(۱). گرایش به تورات عمر+سند
و در مدینه منوره منطقه اى است به نام مسکه، معروف است که عمر  در این مکان تورات را مى آموخت.

پی نوشت:

[۱] . المتحیرون. المصنف ۶: ۱۱۳ و ۱۰۱۶۳ ـ و ج ۱۱ ص ۱۱۱: «المشرکون».


برچسب ها:

عمر و شکستن سر+سند

«ذهبى» در کتابش نقل مى کند که روزى عمر بن خطّاب و «عثمان بن حنیف» در مسجد با یکدیگر گفتگو و جدال مى کردند; مردم نیز اطراف آن دو حضور داشتند. ناگهان عمر خشمگین شد و مشتى از سنگ ریزه هاى مسجد را گرفت و به صورت عثمان زد. سنگریزه ها پیشانى عثمان را شکافت (… فقبض من حصباء المسجد قبضة ضرب بها وجه عثمان، فشجّ الحصى بجبهته آثاراً من شجاج).

عمر وقتى دید خونِ پیشانى عثمان بر محاسنش سرازیر شد، گفت: خونت را پاک کن (فلمّا رأى عمر کثرة تسرّب الدّم على لحیته قال: امسح عنک الدّم).

عثمان گفت: مترس! به خدا سوگند! من از رعیّت تو ـ که مرا به سوى آنان فرستادى ـ هتک حرمتى بیش از هتک حرمت تو نسبت به خودم دیدم!(۵۳) عمر و شکستن سر+سند
۵۳٫ تاریخ الاسلام، ج ۴، ص ۸۰ ـ ۸۱٫ عثمان بن حنیف از طرف عمر، براى اندازه گیرى زمین هاى حاصلخیز عراق و تعیین جزیه و خراج به آن منطقه فرستاده شده بود. (ر.ک: الاستیعاب، ج ۳، ص ۱۰۳۳، شرح حال عثمان بن حنیف).


تغییر کنیه مغیره+سند

«زید بن اسلم نقل مى‏کند که عمر پسرش را که کنیه‏اش ابو عیسى بود زد و مغیرة بن شعبة کنیه‏اش ابو عیسى بود. عمر به او گفت: آیا ترا کفایت نمى‏کند که کنیه‏ات ابو عبد اللّه باشد؟ گفت: همانا رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏سلم مرا به این کنیه نامید. گفت: رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏سلم گناهان گذشته و آینده‏اش آمرزیده شد و من یکى از مسلمانان مى‏باشم(۱). او تا آخر عمر  کنیه‏اش ابو عبد اللّه بود»(۲). تغییر کنیه مغیره+سند
آیا باز هم مى‏توان گفت عمر نمى‏دانست که رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله کارى انجام داد و مخالفت او را به بى‏اطلاعى او نسبت داد؟ قطعا باید گفت: عمر با علم به اینکه رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله کنیه مغیره را ابو عیسى نهاد، آن را برگرداند. آیا این عمل را جز این مى‏توان بیان کرد که عمر صریحا با رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله مخالفت کرده است؟ مگر ابو عیسى چه عیبى داشت که آن را عوض کرد و پسرش را -بى آنکه گناهى مرتکب شده باشد- کتک زد؟ آیا این هم -به قول ابن حجر- از فقه او بوده است؟

خوانندگان محترم خود تصور کنند که اگر بخواهیم با این دید به کارهاى رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله بنگریم به کجا خواهیم رفت. آیا جز این است که آخر کار ما به انکار رسالت و یا لااقل به معصوم نبودن آن بزرگوار ختم مى‏شود؟

پی نوشت:

(۱) کلمه‏اى که عمر به کار برد این است: «وأنا فی جلجتنا» و در پاورقى آمده است: یعنى مثل مسلمانان مى‏باشیم، نمى‏دانیم بر سر ما چه خواهد آمد.

(۲) سنن أبی داود، ج ۴، ص ۲۹۱، کتاب الادب، باب فیمن یتکنّى بابى عیسى، ح