راستى کار بنى امیه ـ در کشتن افراد هم نام على ـ و کار عمر در ممانعت از نامگذارى به نام «محمد» مکمل یکدیگر و در برگیرنده یک پیام و گام برداشتن در یک مسیر و براى یک هدف مشترک نیست؟
پی نوشت:
(٢) عمده القاری ۱۵: ۳۹.
احمد بن یحیی البغدادی ، معروف به بلاذری ، در کتاب ” الانساب الاشراف ” ج ۱ ص ۵۸۶ یا ج۲ ص ۷۷۰ ( چاپ دارالفکر ) می گوید :
” المدائنی عن مسلمه بن محارب عن سلیمان التیمی و عن ابن عون : ان ابابکر ارسل الی علی علیه السلام یرید البیعه فلم یبایع .فجاء عمر و معه فتیله . فتلقته فاطمه ( سلام الله علیها ) علی الباب .فقالت فاطمه : باین الخطاب ! اتراک محرقا علی بابی ؟ فقال : نعم . و ذلک اقوی فیما جاء به ابوک . ”
ابابکر ، علی بن ابیطالب را برای بیعت طلبید ولی ایشان قبول نکردند .پس عمر آمد و همراه وی شعله آتش بود . بر در خانه ، فاطمه زهرا ( س) را ملاقات کرد .فاطمه ( س) فرمودند : ای پسر خطاب ! آمده ای که خانه ام را بر من بسوزانی ؟؟؟ عمر گفت : آری . و این امر جدی تر است از آنچه پدرت برای آن آمد “توهین و جسارت به ساحت مقدس اهل بیت پیامبر ( ع) تا چقدر باید باشد ؟؟؟؟و چقدر جسارت و گستاخی می خواهد که در مقابل دخت نبی خدا ( ص) بایستند و بر قصد آتش زدن خانه وی ، صحه گذارند و حتی نبی خدا را با القاب وی نام نبرند و بگویند : پدرت !!!!!
آیا صحیح است که عمر بن الخطاب و حفصه به تورات، گرایش فوق العاده اى داشتند و آنرا ـ همانند قرآن ـ قرائت مى کرده، و در فراگیرى آن تلاش مى کردند؟
عبدالرزاق: «إن عمربن الخطاب مرّ برجل یقرأ کتاباً. سمعه ساعة فاستحسنه فقال للرجل: أتکتب من هذا الکتاب؟ قال: نعم، فاشترى أدیمأ لنفسه، ثم جاء به الیه، فنسخه فی بطنه وظهره ثم أتى به النبی ـ صلى الله علیه و سلّم ـ فجعل یقرأه علیه. وجعل وجه رسول الله ـ صلى الله علیه وسلّمـ یتلوّن، فضرب رجل من الانصار بیده الکتاب. وقال: ثکلتک امک. یابن الخطاب ألا ترى إلى وجه رسول الله ـ صلى الله علیه و سلّم ـ منذ الیوم. وأنت تقرأ هذا الکتاب؟! فقال النبی ـ صلى الله علیه و سلّم ـ عند ذلک: إنما بعثت فاتحا وخاتماً وأعطیت جوامع الکلم. وفواتحه. واختصر لی الحدیث اختصاراً، فلا یهلکنّکم المتهوکون(۱).
و در مدینه منوره منطقه اى است به نام مسکه، معروف است که عمر در این مکان تورات را مى آموخت.
پی نوشت:
[۱] . المتحیرون. المصنف ۶: ۱۱۳ و ۱۰۱۶۳ ـ و ج ۱۱ ص ۱۱۱: «المشرکون».
آیا صحیح است که عمر بن الخطاب و حفصه به تورات، گرایش فوق العاده اى داشتند و آنرا ـ همانند قرآن ـ قرائت مى کرده، و در فراگیرى آن تلاش مى کردند؟
عبدالرزاق: «إن عمربن الخطاب مرّ برجل یقرأ کتاباً. سمعه ساعة فاستحسنه فقال للرجل: أتکتب من هذا الکتاب؟ قال: نعم، فاشترى أدیمأ لنفسه، ثم جاء به الیه، فنسخه فی بطنه وظهره ثم أتى به النبی ـ صلى الله علیه و سلّم ـ فجعل یقرأه علیه. وجعل وجه رسول الله ـ صلى الله علیه وسلّمـ یتلوّن، فضرب رجل من الانصار بیده الکتاب. وقال: ثکلتک امک. یابن الخطاب ألا ترى إلى وجه رسول الله ـ صلى الله علیه و سلّم ـ منذ الیوم. وأنت تقرأ هذا الکتاب؟! فقال النبی ـ صلى الله علیه و سلّم ـ عند ذلک: إنما بعثت فاتحا وخاتماً وأعطیت جوامع الکلم. وفواتحه. واختصر لی الحدیث اختصاراً، فلا یهلکنّکم المتهوکون(۱).
و در مدینه منوره منطقه اى است به نام مسکه، معروف است که عمر در این مکان تورات را مى آموخت.
پی نوشت:
[۱] . المتحیرون. المصنف ۶: ۱۱۳ و ۱۰۱۶۳ ـ و ج ۱۱ ص ۱۱۱: «المشرکون».
«ذهبى» در کتابش نقل مى کند که روزى عمر بن خطّاب و «عثمان بن حنیف» در مسجد با یکدیگر گفتگو و جدال مى کردند; مردم نیز اطراف آن دو حضور داشتند. ناگهان عمر خشمگین شد و مشتى از سنگ ریزه هاى مسجد را گرفت و به صورت عثمان زد. سنگریزه ها پیشانى عثمان را شکافت (… فقبض من حصباء المسجد قبضة ضرب بها وجه عثمان، فشجّ الحصى بجبهته آثاراً من شجاج).
عمر وقتى دید خونِ پیشانى عثمان بر محاسنش سرازیر شد، گفت: خونت را پاک کن (فلمّا رأى عمر کثرة تسرّب الدّم على لحیته قال: امسح عنک الدّم).
عثمان گفت: مترس! به خدا سوگند! من از رعیّت تو ـ که مرا به سوى آنان فرستادى ـ هتک حرمتى بیش از هتک حرمت تو نسبت به خودم دیدم!(۵۳)
۵۳٫ تاریخ الاسلام، ج ۴، ص ۸۰ ـ ۸۱٫ عثمان بن حنیف از طرف عمر، براى اندازه گیرى زمین هاى حاصلخیز عراق و تعیین جزیه و خراج به آن منطقه فرستاده شده بود. (ر.ک: الاستیعاب، ج ۳، ص ۱۰۳۳، شرح حال عثمان بن حنیف).
«زید بن اسلم نقل مىکند که عمر پسرش را که کنیهاش ابو عیسى بود زد و مغیرة بن شعبة کنیهاش ابو عیسى بود. عمر به او گفت: آیا ترا کفایت نمىکند که کنیهات ابو عبد اللّه باشد؟ گفت: همانا رسول خدا صلىاللهعلیهوسلم مرا به این کنیه نامید. گفت: رسول خدا صلىاللهعلیهوسلم گناهان گذشته و آیندهاش آمرزیده شد و من یکى از مسلمانان مىباشم(۱). او تا آخر عمر کنیهاش ابو عبد اللّه بود»(۲).
آیا باز هم مىتوان گفت عمر نمىدانست که رسول خدا صلىاللهعلیهوآله کارى انجام داد و مخالفت او را به بىاطلاعى او نسبت داد؟ قطعا باید گفت: عمر با علم به اینکه رسول خدا صلىاللهعلیهوآله کنیه مغیره را ابو عیسى نهاد، آن را برگرداند. آیا این عمل را جز این مىتوان بیان کرد که عمر صریحا با رسول خدا صلىاللهعلیهوآله مخالفت کرده است؟ مگر ابو عیسى چه عیبى داشت که آن را عوض کرد و پسرش را -بى آنکه گناهى مرتکب شده باشد- کتک زد؟ آیا این هم -به قول ابن حجر- از فقه او بوده است؟
خوانندگان محترم خود تصور کنند که اگر بخواهیم با این دید به کارهاى رسول خدا صلىاللهعلیهوآله بنگریم به کجا خواهیم رفت. آیا جز این است که آخر کار ما به انکار رسالت و یا لااقل به معصوم نبودن آن بزرگوار ختم مىشود؟
پی نوشت:
(۱) کلمهاى که عمر به کار برد این است: «وأنا فی جلجتنا» و در پاورقى آمده است: یعنى مثل مسلمانان مىباشیم، نمىدانیم بر سر ما چه خواهد آمد.
(۲) سنن أبی داود، ج ۴، ص ۲۹۱، کتاب الادب، باب فیمن یتکنّى بابى عیسى، ح