هیئت محبین اهلبیت ع (شهادت‏ حضرت فاطمه زهرا (س) واقعیتى انکار ناپذیر )

هیئت محبین اهلبیت ع (شهادت‏ حضرت فاطمه زهرا (س) واقعیتى انکار ناپذیر )

این سخن ورد زبانها افتاد(دیدی اخر علی از پا افتاد)(بر دشمن و قاتلین بی بی حضرت زهرا (س) لعنت )
هیئت محبین اهلبیت ع (شهادت‏ حضرت فاطمه زهرا (س) واقعیتى انکار ناپذیر )

هیئت محبین اهلبیت ع (شهادت‏ حضرت فاطمه زهرا (س) واقعیتى انکار ناپذیر )

این سخن ورد زبانها افتاد(دیدی اخر علی از پا افتاد)(بر دشمن و قاتلین بی بی حضرت زهرا (س) لعنت )







روشنى عالم از نور حضرت زهرا (س)

ابن ‏مسعود نقل مى‏کند که، دیدم على بن ابى‏طالب علیه‏السلام را که مشغول نماز است و در رکوع و سجودش مى‏گوید: «اللهم بحق محمد صلى اللَّه علیه و آله و سلم عبدک، اغفر للخاطئین من شیعتى»
پروردگارا، به حق بنده‏ى مقربت محمد صلى اللَّه علیه و آله و سلم خطاکاران از شیعیان مرا ببخش.

از نزد او خارج شدم و به محضر رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم شرفیاب شدم. ایشان را در حال نماز یافتم. دیدم که رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم در نماز خود مى‏گوید:
«اللهم بحق على علیه‏السلام عبدک اغفر للخاطئین من امتى»
خداوندا، خطاکاران از امت مرا، بحق على علیه‏السلام بنده‏ى مقربت ببخش.

از آنچه دیده بودم، در من وحشت و تردید بزرگى ایجاد شد. وقتى نماز رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم به پایان رسید، خطاب به من فرمودند:
اى پسر مسعود، آیا کافر شدى بعد از آنکه ایمان آورده بودى؟
عرض کردم، ابداً چنین نیست یا رسول‏اللَّه، بلکه دیدم على علیه‏السلام را که خداوند را به حق شما طلب مى‏کرد و شما را دیدم که خدا را به حق على علیه‏السلام مى‏خواندید. پس تردید کردم که کدامیک از شما نزد خداى عزوجل برترید.

پیامبر صلى اللَّه علیه و آله و سلم فرمودند: اى پسر مسعود، بنشین.
پس من در مقابل، رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم نشستم.

آن حضرت فرمودند: «ان اللَّه خلقنى و علیاً من نور قدرته قبل ان یخلق الخلق بالفى عام اذ لا تسبیح و لاتقدیس.» خداوند من و على علیه‏السلام را از نور عظمت و بزرگى خود خلق کرد: هزار سال قبل از آنکه سایر خلائق را بیافریند. زمانى که هیچ تسبیح و تقدیسى وجود نداشت.

«ففتق نورى، فخلق منه السموات و الارضین و انا و اللَّه اجل من السماوات و الارضین.» پس نور مرا شکافت و از نور من آسمانها و زمین را آفرید به خداى تبارک و تعالى قسم که من از آسمانها و زمین برترم.
«وفتق نور على بن ابى‏طالب علیه‏السلام فخلق منه العرش و الکرسى و على بن ابى‏طالب علیه‏السلام و اللَّه افضل من العرش و الکرسى» و چون نور على علیه‏السلام را منتشر ساخت عرش و کرسى از نور او خلق گردید؛ به پروردگار قسم که على علیه‏السلام از عرش و کرسى افضل است.

«و فتق نور الحسن علیه‏السلام فخلق منه اللوح و القلم و الحسن علیه‏السلام و اللَّه افضل من اللوح و القلم». سپس نور حسن علیه‏السلام را باز کرد و لوح و قلم از نور حسن علیه‏السلام به وجود آمد و به خدا قسم که حسن علیه‏السلام از لوح و قلم نیز برتر است.
«وفتق نور الحسین علیه‏السلام فخلق منه الجنان و الحور العین و الحسین علیه‏السلام و اللَّه افضل من الحور العین.» و چون هستى را از نور حسین علیه‏السلام معطر کرد، بهشت و حوریان زیباروى از نور او پدیدار گشتند؛ واللَّه حسین از حورالعین برتر است.

«ثم اظلمت المشارق و المغارب فشکت الملائکه الى اللَّه تعالى ان یکشف عنهم تلک الظلمه فتکلم اللَّه جل جلاله کلمه فخلق منها روحا ثم تکلم بکلمه فخلق من تلک الکلمه نورا فاضاف النور الى تلک الروح و اقامها مقام العرش فزهرت المشارق و المغارب فهى فاطمه الزهراء علیهاالسلام و لذلک سمیت الزهراء لان نورها زهرت به السماوات.» سپس همه‏ى هستى از شرق تا به غرب تاریک ماند.

ملائکه بر پروردگار از آن همه تاریکى و ظلمت شکایت کردند و خواستند که پروردگار تاریکى را از ایشان برطرف کند. پروردگار در اجابت خواسته‏ى آنان کلمه‏اى فرمود، از آن کلمه روحى خلق گردید، سپس کلمه‏اى دیگر فرمود و از آن کلمه نورى خلق شد پس آن نور را به آن روح اضافه کرد و آن را در بلندترین مکان عرش قرار داد. همه‏ى عالم از شرق تا به غرب نورانى شد. آن روح آمیخته به نور خلق شده از لطف پروردگار کسى نیست، جز فاطمه زهرا علیهاالسلام و به همین دلیل او را زهرا علیهاالسلام نامیدند زیرا نورش آسمانها را روشن ساخت. در ادامه‏ى این روایت زیبا پیامبر صلى اللَّه علیه و آله و سلم مى‏فرمایند:

«یابن مسعود اذا کان یوم القیامه یقول اللَّه جل جلاله لى و لعلى ادخلا الجنه من شئتما و ادخلا النار من شئتما و ذلک قوله تعالى (القیا فى جهنم کل کفار عنید) فالکافر من جحد نبوتى و العنید من جحد بولایه على بن ابى‏طالب علیه‏السلام و عترته و الجنه لشیعته و لمحبیه.» اى پسر مسعود، چون روز قیامت فرارسد، پروردگار به من و على علیه‏السلام مى‏فرماید: هرکس را که مى‏خواهید به بهشت داخل کنید و به جهنم بفرستید هرکس را که مى‏خواهید. و این قول پروردگار در قرآن مجید است که (القیا فى جهنم کل کفار عنید) (1)

هر کافر متکبر لجوج را به جهنم افکنید پس کافر کسى است که از نبوت من سرپیچى کند و عنید کسى است که از ولایت على بن ابى‏طالب علیه‏السلام و عترتش و محبت کردن به شیعیان و دوستانش سر باززند. (2)
و در روایت دیگرى است که:

خداوند نور پنج تن را از نور عظمتش آفرید، و آسمان و زمین را از نور پیامبر اکرم صلى اللَّه علیه و آله و عرش و کرسى را از نور على علیه‏السلام و لوح و قلم را از نور حسن علیه‏السلام و حورالعین را از نور حسین علیه‏السلام آفرید. مشرق و مغرب عالم در ظلمت و تاریکى بود. فرشتگان از این ظلمت به خدا شکایت کردند و خدا را به این انوار قسم دادند که ظلمت را بردارد.

این بود که خداوند روح و نور فاطمه علیهاالسلام را آفرید، و مشرق و مغرب آفرینش روشن شد.


1- سوره‏ى مبارکه‏ى ق، آیه‏ى 24.
2- بحارالانوار، ج 40، ص 43.

 


مداحان هیئت محبین اهلبیت ع


ما سینه زنان رسم جنون باب نمودیم

                              با هر نفس خویش زلزله ایجاد نمودیم

ما رسم غلامی را باب نمودیم

                             با مدح حسین (ع) , راه شهادت باز نمودیم


از سمت راست نفر دوم اقای قاسمیان

                   بعدی اقای ناصر رسولی و خادم و مسئول هیئت

                   بعدی اقای جواد رسولی نیا

نظرات اهل علم وهابیت در مورد جبرئیل و پیامبر و اجازه گرفتن خدا از عمر ل

اهای اهل اسلام جلوی این وهابیت رو بگیرید تا جایی پیش رفتند که می گویند خداوند از عمر اجازه می گرفتت و به رسول اکرم وحی می کرد

می گویند پیامبر شراب را خرید و فروش می کرد

و تهمت های نا روای دیگر

این دو فیلم را دانلود کرده و تا به واقعیت پی ببرید


  خرید و فروش شراب




  اجازه گرفتن خدا از عمر ل







استدلال به خطبه 228 نهج البلاغه برای انکار شهادت حضرت فاطمه الزه

طرح شبهه:

حضرت علی حضرت عمر رضی‌الله عنهما را به بهترین وجه ممکن ستوده است، حضرت علی رضی‌الله عنه در مدح عمر بن الخطاب و بنا به قولی، ابوبکر فرموده است: «لله بلاء فلان… » در روایتى آمده: «لله بلاد فلان».

ابن أبی‌الحدید مى‌گوید در باره‌ى این شخص از نقیب ابوجعفر یحیى بن ابى زید علوى پرسیدند به من گفت او عمر بن الخطاب است، گفتم: آیا امیرمؤمنان او را اینگونه مى‌ستاید؟ گفت: آری، و مى‌افزاید: اگر امیرمؤمنان اعتراف کند که (عمر) سنت را اقامه نموده و با دامنى پاک و کمترین عیب از دنیا رفته و عبادت پروردگار را انجام داده و پرهیزگارترین بوده، پس این نهایت مدح و ستایش است.

وسألت عنه النقیب أبا جعفر یحیى بن أبی زید العلوی، فقال لی: هو عمر، فقلت له: أیثنی علیه أمیر المؤمنین رضی الله عنه هذا الثناء؟… فإذا اعترف أمیر المؤمنین بأنه أقام السنة، وذهب نقی الثوب، قلیل العیب، وأنه أدى إلى الله طاعته، واتقاه بحقه، فهذا غایة ما یکون من المدح.

إبن أبی الحدید المدائنی المعتزلی، أبو حامد عز الدین بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفای۶۵۵ هـ)، شرح نهج البلاغة، ج ۱۲، ص ۳، تحقیق محمد عبد الکریم النمری، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت / لبنان، الطبعة: الأولى، ۱۴۱۸هـ – ۱۹۹۸م.

محمد عبده نیز در این که مقصود از «فلان» کیست، گفته:

أی عمر علی الارجح.

نهج البلاغه، شرح محمد عبده، ص ۴۳۰٫

آیا امکان دارد که کسى از قاتل همسر خود چنین تجلیل و تمجید نماید؟

نقد و بررسی:

اصل خطبه در نهج البلاغه:

حضرت علی علیه السلام در نهج البلاغه مى‌فرماید:

لِلَّهِ بِلَاد فُلَانٍ (بلاء فلان) فَقَدْ قَوَّمَ الْأَوَدَ وَدَاوَى الْعَمَدَ وَأَقَامَ السُّنَّةَ وَخَلَّفَ الْفِتْنَةَ. ذَهَبَ نَقِیَّ الثَّوْبِ قَلِیلَ الْعَیْبِ أَصَابَ خَیْرَهَا وَسَبَقَ شَرَّهَا أَدَّى إِلَى اللَّهِ طَاعَتَهُ وَاتَّقَاهُ بِحَقِّهِ. رَحَلَ وَتَرَکَهُمْ فِی طُرُقٍ مُتَشَعِّبَةٍ لَا یَهْتَدِی فِیهَا الضَّالُّ وَلَا یَسْتَیْقِنُ الْمُهْتَدِی.

خدا شهرهاى فلان را برکت دهد و نگاه‏دارد که (خدا او را در آنچه آزمایش کرد پاداش خیر دهد که) کجى‏ها را راست، و بیمارى‏ها را درمان، و سنّت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را به پاداشت، و فتنه‏ها را پشت سر گذاشت.

با دامن پاک، و عیبى اندک، درگذشت، به نیکى‏هاى دنیا رسیده و از بدى‏هاى آن رهایى یافت، وظائف خود نسبت به پروردگارش را انجام داد، و چنانکه باید از کیفر الهى مى‏ترسید.

خود رفت و مردم را پراکنده بر جاى گذاشت، که نه گمراه، راه خویش شناخت، و نه هدایت شده به یقین رسید.

نهج البلاغه، صبحی صالح،‌ خطبه: ۲۲۸؛ فیض الإسلام، خطبه ۲۱۹، محمد عبدة، خطبه: ۲۲۲؛ ابن أبی الحدید، خطبه: ۲۲۳٫

همان طور که ملاحظه مى‌شود، آن چه در نهج البلاغه آمده کلمه «فلان» است؛ اما این که مقصود از این «فلان» چه کسى است، از خود نهج البلاغه استفاده نمى‌شود. شارحان نهج البلاغه نیز در این باره دیدگاه‌هاى متفاوتى دارند، در هر صورت چهار احتمال و نظریه در توجیه و تفسیر این کلمه وجود دارد:

۱٫ منظور عمر باشد؛

۲٫ کنایه از عثمان و مذمت او باشد؛

۴٫ مقصود برخى از یاران آن حضرت باشد؛

۳٫ اشاره به عمر و از باب تقیه باشد.

اهل سنت و به ویژه ابن أبی الحدید معتزلى معتقد است که مقصود از آن خلیفه دوم عمر بن خطاب است.

بدون شک گفتار شخصى همچون ابن أبی‌الحدید و محمد عبده که هر دو از دانشمندان سنى مذهب هستند، براى ما ارزش نداشته و چیزى را ثابت نمى کند؛ بویژه که همین روایت در کتاب‌هاى اهل سنت از زبان اشخاصى همچون مغیرة بن شعبه نقل شده است.

طبیعى است که آن دو با توجه به رسوبات ذهنى و اعتقادات از پیش پذیرفته شده‌اى که دارند، کلمه «فلان» را به عمر بن خطاب تفسیر نمایند.

اهل سنت اگر بخواهند ثابت کنند که این جملات را امیر مؤمنان علیه السلام در باره خلیفه دوم گفته است، باید سه مقدمه را ثابت نمایند:

۱٫ گوینده این سخنان امیر مؤمنان است؛

۲٫ مقصود از کلمه فلان، عمر است؛

۳٫ هدف امام علیه السلام، مدح عمر بوده است.

در حالى که هیچ یک از آن‌ها دلیلى جز سخن ابن أبی‌الحدید ندارند که آن‌هم نمى‌تواند شیعه و حتى اهل سنت را قانع نماید.

نقد دیدگاه ابن أبی الحدید:

ابن أبی‌الحدید در شرح این خطبه مى‌نویسد:

وقد وجدت النسخة التی بخط الرضی أبی الحسن جامع نهج البلاغة وتحت فلان عمر، حدثنی بذلک فخار بن معد الموسوی الأودی الشاعر، وسألت عنه النقیب أبا جعفر یحیى بن أبی زید العلوی، فقال لی: هو عمر، فقلت له: أیثنی علیه أمیر المؤمنین رضی الله عنه هذا الثناء؟ فقال: نعم… فإذا اعترف أمیر المؤمنین بأنه أقام السنة، وذهب نقی الثوب، قلیل العیب، وأنه أدى إلى الله طاعته، واتقاه بحقه، فهذا غایة ما یکون من المدح.

نسخه‌اى به خط سید رضی، گرد آورنده نهج البلاغه دیده شده که زیر کلمه «فلان» عمر، نوشته شده است.

این مطلب را براى من فخار بن معد الموسوى شاعر نقل کرده است. از ابوجعفر نقیب در این باره پرسیدم، گفت: مقصود عمر است. گفتم: آیا امیرمؤمنان که خداوند از او راضى باد، عمر را چنین مى‌ستاید. گفت: بلی.

هنگامى که امیرمؤمنان اعتراف کند که عمر سنّت پیامبر را به پاداشت، و با دامن پاک، و عیبى اندک، درگذشت،وظائف خود نسبت به پروردگارش را انجام داد و تقواى الهى را رعایت کرد، این بالاترین درجه مدح و ستایش است.

ابن أبی‌الحدید با زیرکى تمام، در آغاز کلام خود چنین وانمود مى‌کند که هر خواننده‌اى در لحظه اول یقین مى‌کند که خود او در نسخه‌اى به قلم سید رضى دیده‌ که او نام عمر را در کنار کلمه «فلان» نوشته است. و اگر کسى جمله دوم را نخواند گمان مى‌کند که عبارت چنین است «وَجَدتُ» یعنى خودم دیدم؛ اما هنگامى که خوب دقت شود مى‌گوید «وُجِدَت» چنین نسخه‌اى دیده شده است.

الف: توضیح زیر کلمه «فلان» از سید رضی نیست:

ابن أبی‌الحدید نوشته است: در نسخه‌اى بخط سید رضی، زیر کلمه «فلان»، عمر نوشته شده بود؛ این ادعا ثابت نیست؛ زیرا اگر نظر سید رضى بود باید در داخل سطر به عنوان توضیح نظر امام مى‌نوشت نه آن که زیر سطر بنویسد.

اگر کسى با نسخه هاى خطى آشنایى داشته باشد مى‌داند که معمولا چنین اضافاتى از جانب کسانى صورت مى‌گیرد که نسخه‌اى در اختیارشان بوده است و در باره نسخه نهج البلاغه، کسى که نسخه در اختیارش بوده تصور کرده است که مقصود از «فلان» عمر بن خطاب است و لذا ذیل آن نوشته است عمر؛ پس انتساب چنین مطلبى به مؤلف، نیازمند دلیل قطعى است.

ب: علت گفتن این سخن مشخص نیست:

بر فرض که اگر مقصود از کلمه «فلان» عمر باشد، بازهم نمى توان ثابت کرد که علت گفتن این سخنان مدح است؛ زیرا شاید از روى تقیه یا کنایه به شخص دیگرى مانند عثمان باشد، که بررسى آن خواهد آمد.

ج: این سخن امام با سخنان دیگر در باره خلفا منافات دارد:

این سخن با آن چه که در کتاب‌هاى شیعه و سنى از حضرت امیر (ع) نسبت به خلیفه دوم نقل شده است منافات دارد که به چند مورد اشاره مى‌کنیم:

امیر المؤمنین (ع)، خلیفه دوم را دروغگو، خیانتکار، ستمگر، فاجر و… مى‌داند:

مسلم نیشابورى در صحیح خود،‌ نظر حقیقى امیرمؤمنان علیه السلام را در باره خلیفه اول و دوم بیان کرده است.

ثُمَّ تُوُفِّىَ أَبُو بَکْرٍ وَأَنَا وَلِىُّ رَسُولِ اللَّهِ -صلى الله علیه وسلم- وَوَلِىُّ أَبِى بَکْرٍ فَرَأَیْتُمَانِى کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا.

پس از مرگ ابوبکر،‌ من جانشین پیامبر و ابوبکر شدم، شما دو نفر مرا خائن، دروغگو حلیه گر و گناهکار خواندید.

النیسابوری، مسلم بن الحجاج أبو الحسین القشیری (متوفای۲۶۱هـ)، صحیح مسلم، ج ۳، ص ۱۳۷۸، ح ۱۷۵۷، کِتَاب الْجِهَادِ وَالسِّیَرِ، بَاب حُکْمِ الْفَیْءِ، تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی – بیروت.

عبد الرزاق صنعانى نیز با سند صحیح از خلیفه دوم نقل کرده است که به عباس و امیر مؤمنان علیه السلام گفت که شما مرا ستمگر و فاجر مى‌دانید:

ثم ولیتها بعد أبی بکر سنتین من إمارتی فعملت فیها بما عمل رسول الله (ص) وأبو بکر وأنتما تزعمان أنی فیها ظالم فاجر….

من پس از ابوبکر دو سال حکومت کردم و روش رسول و ابوبکر را ادامه دادم؛ اما شما دو نفر مرا ستمگر و فاجر مى‌دانستید.

إبن أبی شیبة الکوفی، أبو بکر عبد الله بن محمد (متوفای۲۳۵ هـ)، الکتاب المصنف فی الأحادیث والآثار، ج ۵، ص ۴۶۹، ح۹۷۷۲، تحقیق: کمال یوسف الحوت، ناشر: مکتبة الرشد – الریاض، الطبعة: الأولى، ۱۴۰۹هـ.

این اعتقاد واقعى امیرمؤمنان علیه السلام نسبت به خلیفه اول و دوم است که اشکالى در سند و دلالت آن وجود ندارد.

امیر المؤمنین علیه السلام، دوست نداشت چهره عمر را ببیند:

بخارى و مسلم نقل کرده‌اند که علی (علیه السلام) پس از شهادت حضرت زهرا (علیها السلام) کسى را نزد ابوبکر فرستاد و او را به حضور طلبید و سفارش نمود که عمر را همراه خودش نیاورد؛ چون آن حضرت دوست نداشت چهره خلیفه دوم را ببیند:

«فَأَرْسَلَ إِلَى أَبِی بَکْر أَنِ ائْتِنَا، وَلاَ یَأْتِنَا أَحَدٌ مَعَکَ، کَرَاهِیَةً لِمَحْضَرِ عُمَرَ».

البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای۲۵۶هـ)، صحیح البخاری، ج ۴، ص ۱۵۴۹، ح۳۹۹۸، کِتَاب الْمَغَازِی، بَاب غَزْوَةِ خَیْبَرَ، تحقیق د. مصطفى دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة – بیروت، الطبعة: الثالثة، ۱۴۰۷ – ۱۹۸۷؛

النیسابوری، مسلم بن الحجاج أبو الحسین القشیری (متوفای۲۶۱هـ)، صحیح مسلم، ج ۳، ص ۱۳۸۰، ح۱۷۵۹، کِتَاب الْجِهَادِ وَالسِّیَرِ، بَاب حُکْمِ الْفَیْءِ، تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی – بیروت.

امیر المؤمنین (ع) خلیفه دوم را خشن، دارای اشتباهات فراوان و… مى‌داند:

در خطبه شقشقیه نسبت به خلیفه دوم مى‌فرماید:

فَصَیَّرَهَا فِی حَوْزَةٍ خَشْنَاءَ یَغْلُظُ کَلْمُهَا وَ یَخْشُنُ مَسُّهَا وَ یَکْثُرُ الْعِثَارُ فِیهَا وَ الِاعْتِذَارُ مِنْهَا. فَصَاحِبُهَا کَرَاکِبِ الصَّعْبَةِ إِنْ أَشْنَقَ لَهَا خَرَمَ وَ إِنْ أَسْلَسَ لَهَا تَقَحَّمَ. فَمُنِیَ النَّاسُ لَعَمْرُ اللَّهِ بِخَبْطٍ وَ شِمَاسٍ وَ تَلَوُّنٍ وَ اعْتِرَاضٍ.

سرانجام اوّلى حکومت را به راهى در آورد، و به دست کسى (عمر) سپرد که مجموعه‏اى از خشونت، سختگیرى، اشتباه و پوزش طلبى بود.

مانند زمامدارى که بر شترى سرکش سوار است، اگر عنان محکم کشد، پرده‏هاى بینى حیوان پاره مى‏شود، و اگر آزادش گذارد، در پرتگاه سقوط مى‏کند.

سوگند به خدا مردم در حکومت دومى، در ناراحتى و رنج مهمّى گرفتار آمده بودند، و دچار دو رویى‏ها و اعتراض‏ها شدند.

امیر المؤمنین علیه السلام، سیره شیخین را مشروع نمى‌دانست:

اگر امیرمؤمنان علیه السلام اعتقاد داشت که خلیفه دوم سنت را إقامه کرده است؛ چرا در شوراى شش نفره که عبد الرحمن بن عوف، عمل به سیره شیخین را شرط خلافت تعیین کرده بود، از پذیرش این شرط سرباز زد و دوازده سال تمام فقط به خاطر این که عمل و سیره آنان را نپذیرفت، از امور سیاسى و اجرائى بر کنار ماند؟.

یعقوبى مى‌نویسد:

وخلا بعلی بن أبی طالب، فقال: لنا الله علیک، إن ولیت هذا الامر، أن تسیر فینا بکتاب الله وسنة نبیه وسیرة أبی بکر وعمر. فقال: أسیر فیکم بکتاب الله وسنة نبیه ما استطعت. فخلا بعثمان فقال له: لنا الله علیک، إن ولیت هذا الامر، أن تسیر فینا بکتاب الله وسنة نبیه وسیرة أبی بکر وعمر. فقال: لکم أن أسیر فیکم بکتاب الله وسنة نبیه وسیرة أبی بکر وعمر، ثم خلا بعلی فقال له مثل مقالته الأولى، فأجابه مثل الجواب الأول، ثم خلا بعثمان فقال له مثل المقالة الأولى، فأجابه مثل ما کان أجابه، ثم خلا بعلی فقال له مثل المقالة الأولى، فقال: إن کتاب الله وسنة نبیه لا یحتاج معهما إلى إجیرى أحد. أنت مجتهد أن تزوی هذا الامر عنی. فخلا بعثمان فأعاد علیه القول، فأجابه بذلک الجواب، وصفق على یده.

عبد الرحمن بن عوف نزد علی بن ابوطالب علیه السلام آمد و گفت: ما با تو بیعت مى‌کنیم بشرطى که به کتاب خدا، سنت پیامبر و روش ابوبکر و عمر رفتار کنی. امام فرمود: من فقط بر طبق کتاب خدا و سنت پیامبر؛ تا اندازه‌اى که توان دارم رفتار خواهم کرد.

عبد الرحمن بن عوف نزد عثمان رفت و گفت: ما با تو بیعت مى‌کنیم بشرطى که به کتاب خدا، سنت پیامبر و روش ابوبکر و عمر رفتار کنی. عثمان در پاسخ گفت: بر طبق کتاب خدا، سنت رسول و روش ابوبکر و عمر با شما رفتار خواهم کرد.

عبد الرحمن دو باره نزد امام رفت و همان پاسخ اول را شنید، دو باره نزد عثمان رفت و بازهم همان سخنى را گفت که بار اول گفته بود. براى بار سوم نزد علی علیه السلام رفت و همان پیشنهاد را داد، امام علیه السلام فرمود:

چون کتاب خدا و سنت پیامبر در میان ما هست، هیچ نیازى به عادت و روش دیگرى نداریم،‌ تو تلاش مى‌‌کنى که خلافت را از من دور کنی.

براى بار سوم نزد عثمان رفت و همان پیشنهاد اول را داد و عثمان هم همان پاسخ اول را داد. عبد الرحمن دست عثمان را فشرد و اورا به خلافت بر گزید.

الیعقوبی، أحمد بن أبی یعقوب بن جعفر بن وهب بن واضح (متوفای۲۹۲هـ)، تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۱۶۲، ناشر: دار صادر – بیروت.

احمد بن حنبل نیز در مسندش قضیه را از زبان عبد الرحمن بن عوف این گونه روایت مى‌کند:

عن أبی وائل قال قلت لعبد الرحمن بن عوف کیف بایعتم عثمان وترکتم علیا رضی الله عنه قال ما ذنبی قد بدأت بعلی فقلت أبایعک على کتاب الله وسنة رسوله وسیرة أبی بکر وعمر رضی الله عنهما قال فقال فیما استطعت قال ثم عرضتها على عثمان رضی الله عنه فقبلها.

أبو وائل مى‌گوید: به عبد الرحمن بن عوف گفتم: چطور شد که با عثمان بیعت و علی را رها کردید؟ گفت: من گناهى ندارم، من به علی (علیه السلام) گفتم که با تو بیعت مى‌کنم بشرطى که به کتاب خدا، سنت رسول و روش ابوبکر و عمر رفتار کنی، علی (علیه السلام) فرمود: بر آن چه در توانم باشد، بیعت مى‌کنم. به عثمان پشنهاد دادم،‌ او قبول کرد.

الشیبانی، أحمد بن حنبل أبو عبدالله (متوفای۲۴۱هـ)، مسند الإمام أحمد بن حنبل، ج ۱، ص ۷۵ ، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر؛

الهیثمی، علی بن أبی بکر (متوفای۸۰۷ هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج ۵، ص ۱۸۵، ناشر: دار الریان للتراث /‏ دار الکتاب العربی – القاهرة، بیروت – ۱۴۰۷هـ.

الجزری، عز الدین بن الأثیر أبی الحسن علی بن محمد (متوفای۶۳۰هـ)، أسد الغابة فی معرفة الصحابة، ج ۴، ص ۳۲، تحقیق عادل أحمد الرفاعی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی – بیروت / لبنان، الطبعة: الأولى، ۱۴۱۷ هـ – ۱۹۹۶ م

معناى سخن امام علیه السلام این است که کتاب خدا و سنت رسول نقصى ندارند تا نیاز باشد که عادت و سیره دیگران را به آن ضمیمه کنیم؛ یعنى من سیره و روش آن‌ها را مشروع نمى‌دانم و محال است چیزى را که جزء اسلام نبوده و در اسلام مشروعیت ندارد، وارد اسلام کنم.

و باز حتى در زمان حکومت ظاهرى خودش، هنگامى که ربیعة بن ابوشداد خثعمى گفت: درصورتى بیعت خواهم کرد که بر طبق سنت ابوبکر و عمر رفتار کنی، حضرت نپذیرفت و فرمود:

ویلک لو أن أبا بکر وعمر عملا بغیر کتاب الله وسنة رسول الله صلى الله علیه وسلم لم یکونا على شئ من الحق فبایعه….

واى بر تو! اگر ابوبکر و عمر بر خلاف کتاب خدا و سنت پیامبر (ص) عمل کرده باشند، چه ارزشى مى‌تواند داشته باشد؟.

الطبری، أبی جعفر محمد بن جریر (متوفای۳۱۰هـ)، تاریخ الطبری، ج ۳، ص ۱۱۶، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت؛

الشیبانی، أبو الحسن علی بن أبی الکرم محمد بن محمد بن عبد الکریم (متوفای۶۳۰هـ)، الکامل فی التاریخ، ج ۳، ص ۲۱۵، تحقیق عبد الله القاضی، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت، الطبعة الثانیة، ۱۴۱۵هـ.

نمونه‌هاى بسیارى از این دست در باره خلیفه دوم در کتاب‌هاى شیعه و سنى یافت مى‌شود که به همین اندازه بسنده مى‌کنیم.

حال با توجه به آن چه گذشت، از وجدان‌هاى بیدار و حقیقت طلب مى‌پرسیم: چگونه مى‌توان باورد داشت که مقصود از کلمه «فلان» خلیفه دوم باشد؛ با این که امیرمؤمنان علیه السلام عمل به سیره او را مشروع نمى‌دانست و حتى دوست نداشت چهره عمر را ببیند؟

چگونه مى‌توان ستایش‌هایى همچون « قوم الأود، داوى العمد، أقام السنة، خلفه الفتنة، نقى الثوب، قلیل العیب و… » با جملاتى دیگر همانند: «دروغگو، حیله‌گر، خیانت‌کار ، گناهکار، ستمگر، فاجر، خشن و…» در کنار هم قرار داد و آن‌ها را از یک نفر دانست؟

آیا امکان دارد که شخصى همانند امیر مؤمنان علیه السلام، این چنین متناقض سخن بگوید؟

آیا سخن امام کنایه از عثمان و مذمّت او است؟

ابن أبی‌الحدید در نقل کلام نقیب ابوجعفر یحیى بن ابى زید مى‌گوید:

واما الجارودیة من الزیدیة فیقولون: انه کلام قاله فی أمر عثمان أخرجه مخرج الذم له، والتنقص لأعماله، کما یمدح الآن الأمیر المیت فی أیام الأمیر الحی بعده، فیکون ذلک تعریضا به.

«جارودیه» که گروهى از «زیدیه» هستند معتقدند که امام (ع) این سخن را در باره «عثمان» گفته، و آن را به عنوان بد گویى از عثمان و پایین آوردن مقام کارهاى وى بیان کرده است؛ همانطور که امروز امیرى را که از دنیا رفته است در زمان امیر زنده پس از او، مدح مى‌کنیم؛ پس این کنایه به اوست.

إبن أبی الحدید المدائنی المعتزلی، أبو حامد عز الدین بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفای۶۵۵ هـ)، شرح نهج البلاغة، ج ۱۲، ص ۳، تحقیق محمد عبد الکریم النمری، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت / لبنان، الطبعة: الأولى، ۱۴۱۸هـ – ۱۹۹۸م.

بررسی این دیدگاه:

کنایه‌هایى از این قبیل در محاورات روزمره مردم کاربرد بسیار داشته و دارد، به عنوان مثال در زمان ما برخى از مردم در عراق مى‌گویند: خدا صدام را بیامرزد؛ و با این تعبیر در حقیقت به امریکایی‌ها طعنه مى‌زنند.

این احتمال گرچه طرفدارانى دارد؛ ولى چون دلیل محکمى بر اثبات آن وجود ندارد، پس نمى‌توان آن را با قاطعیت پذیرفت.

از طرفى این توجیه با آن چه در باره دیدگاه امیر مؤمنان علیه السلام نسبت به خلیفه دوم بیان کردیم منافات دارد؛ زیرا امکان ندارد که امیرمؤمنان علیه السلام، خلیفه دوم را (حتى براى مذمت خلیفه سوم) این چنین ستایش کرده باشد.

آیا مقصود اصحاب و یاران امام است؟

برخى از شارحان نهج البلاغه و اندیشه‌وران شیعه و سنى تصریح کرده‌اند که مقصود از کلمه «فلان» یکى از اصحاب آن حضرت است.

صبحى صالح از دانشمندان معاصر و بنام اهل سنت، در عنوان این خطبه مى‌گوید:

من کلامه علیه السلام: ما یرید به بعض أصحابه.

از سخنان علی علیه السلام که در آن یکى از اصحابش را مدح کرده است.

نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه ۲۲۸، ص ۳۵۰٫

قطب الدین راوندى از عالمان شیعه نیز اعتقاد دارد که مقصود از «فلان» برخى از اصحاب آن حضرت است:

وروی «بلاء فلان» أی صنیعه وفعله الحسن، مدح بعض أصحابه بحسن السیرة وأنه مات قبل الفتنة التی وقعت بعد رسول اللّه صلى اللّه علیه و آله من الاختیار و الایثار.

بلاء فلان» یعنى کارهایى که او انجام داده، نیکو است. امیر مؤمنان علیه السلام با این جمله بعضى از اصحابش را که سیره نیکو داشتند، تمجید کرده است و این شخص پیش از فتنه‌اى که پس از رسول خدا اتفاق افتاد،‌ از دنیا رفته است.

الراوندی، قطب الدین سعید بن هبة الله (متوفای۵۷۳هـ)، منهاج‏البراعة فی شرح نهج البلاغة، ج ۲، ص ۴۰۲، مصحح: سید عبد اللطیف کوهکمری، ناشر: کتابخانه آیت الله مرعشی ـ قم، ۱۳۶۴هـ ش.

قطب راوندى نهج البلاغه را از شیخ «عبد الرحیم بغدادى» معروف به «ابن الاخوة» و او آن را از دختر سید مرتضى و او از عمویش «شریف رضى» نقل کرده است؛ از این رو مى‏توان‏ گفت که قطب راوندى به مفاهیم نهج البلاغه آشناتر از دیگران است.

شارح نهج البلاغه میرزا حبیب الله خویى پس از نقل کلام راوندى مى‌نویسد:

و علیه فلا یبعد أن یکون مراده علیه السّلام هو مالک بن الحرث الأشتر، فلقد بالغ فی مدحه و ثنائه فی غیر واحد من کلماته. مثل ما کتبه إلى أهل مصر حین ولى علیهم مالک حسبما یأتی ذکره فی باب الکتب تفصیلا إنشاء اللّه.

و مثل قوله علیه السّلام فیه لما بلغ إلیه خبر موته: مالک و ما مالک لو کان من جبل لکان فندا، و لو کان من حجر لکان صلدا، عقمت النساء أن یأتین بمثل مالک.

بل صرّح فی بعض کلماته بأنّه کان له کما کان هو لرسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله و سلّم و من هذا شأنه فالبتّة یکون أهل لأن یتّصف بالأوصاف الاتیة بل بما فوقها.

بعید نیست که منظور حضرت، مالک اشتر باشد؛ چون در ستایش و تمجید از او بسیار سخن گفته است؛ مانند آن چه که در هنگام انتصابش به ولایت مصر در نامه‌اى به مردم آن جا نوشت که در جاى خودش، به صورت مفصل خواهد آمد.

ویا مانند سخن آن حضرت در هنگام شنیدن مرگ مالک که فرمود:

مالک چه مالکى به خدا اگر کوه بود، کوهى که در سرفرازى یگانه بود، و اگر سنگ بود، سنگى سخت و محکم بود، زنان از آوردن چنین فرزندى عاجزند.

و در برخى از سخنانش تصریح کرده است که او براى من همانند من براى رسول خدا بود؛ پس حتماً سزاوار است که او را با صفاتى که مى‌آید و حتى برتر از آن ستایش نماید.

هاشمی خوئی، میرزا حبیب الله، منهاج ‏البراعة فی شرح نهج‏البلاغة،ج۱۴، ص۳۷۵، مصحح: سید ابراهیم میانجی، ناشر: مکتبة الإسلامیة ـ تهران، ۱۳۵۸هـ ش.

از میان دیدگاه‌هاى موجود، این دیدگاه با منطق و واقعیت‌هاى تاریخى سازگارتر است؛ زیرا نظر امیرمؤمنان علیه السلام در باره خلیفه دوم آن بود که گذشت؛ از این رو نمى‌تواند مقصود خلیفه دوم باشد. از طرف دیگر امکان دارد که یکى از اصحاب آن حضرت؛ همچون مالک اشتر نخعى رضوان الله تعالى علیه باشد.

سخن صریح صبحى صالح که از علما و دانشمندان اهل سنت است، این دیدگاه را تقویت مى‌کند.

آیا این سخنان مى‌تواند از باب تقیه باشد؟

ابن أبی‌الحدید در ذیل خطبه مى‌نویسد:

اما الامامیة فیقولون: إن ذلک من التقیة واستصلاح أصحابه…

شیعیان مى‌گویند: علی علیه السلام این سخنان را از روى تقیه و خیر خواهى یارانش گفته است.

إبن أبی الحدید المدائنی المعتزلی، أبو حامد عز الدین بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفای۶۵۵ هـ)، شرح نهج البلاغة، ج ۱۲، ص ۳، تحقیق محمد عبد الکریم النمری، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت / لبنان، الطبعة: الأولى، ۱۴۱۸هـ – ۱۹۹۸م.

بررسی این دیدگاه:

این احتمال که ممکن است امیر مؤمنان علیه السلام از روى تقیه، این جملات را فرموده باشند، نیز طرفدارانى دارد و با دیگر جملات آن حضرت در نهج البلاغه نیز سازگار است. در خطبه ۷۳ نهج البلاغه مى‌فرماید‌:

لَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنِّی أَحَقُّ بِهَا مِنْ غَیْرِی. وَ وَ اللَّهِ لَأُسَلِّمَنَّ مَا سَلِمَتْ أُمُورُ الْمُسْلِمِینَ. وَ لَمْ یَکُنْ فِیهَا جَوْرٌ إِلَّا عَلَیَّ خَاصَّةً. الْتِمَاساً لِأَجْرِ ذَلِکَ وَ فَضْلِهِ. وَ زُهْداً فِیمَا تَنَافَسْتُمُوهُ مِنْ زُخْرُفِهِ وَ زِبْرِجِهِ.

همانا مى‏دانید که سزاوارتر از دیگران به خلافت من هستم. سوگند به خدا به آنچه انجام داده‏اید گردن مى‏نهم، تا هنگامى که اوضاع مسلمین رو براه باشد، و از هم نپاشد، و جز من به دیگرى ستم نشود، و پاداش این گذشت و سکوت و فضیلت را از خدا انتظار دارم، و از آن همه زر و زیورى که در پى آن حرکت مى‏کنید، پرهیز مى‏کنم.»

میرزا حبیب الله خوئى پس از نقل کلام ابن أبی‌الحدید مى‌نویسد:

و الحاصل أنّه على کون المکنّى عنه عمر لا بدّ من تأویل کلامه و جعله من باب الایهام و التّوریة على ما جرت علیها عادة أهل البیت علیهم السّلام فی أغلب المقامات فانّهم….

نتیجه آن که: اگر مقصود از «فلان» عمر باشد، باید کلام آن حضرت را تأویل ببریم و آن را از باب توریه و اشاره بدانیم؛ چنانچه سیره و عادت اهل بیت علیهم السلام آن است که در بسیارى از موارد به همین صورت است….

هاشمی خوئی، میرزا حبیب الله، منهاج ‏البراعة فی شرح نهج‏البلاغة،ج۱۴، ص۳۷۵، مصحح: سید ابراهیم میانجی، ناشر: مکتبة الإسلامیة ـ تهران، ۱۳۵۸هـ ش.

سپس شواهدى از کتاب‌ها و روایات شیعه را براى آن ذکر مى‌کنند که علاقه‌مندان مى‌توانند مراجعه فرمایند.

بنابراین، حتى اگر فرض کنیم که مقصود از «فلان» خلیفه دوم باشد، مى‌گوییم از باب تقیه بوده است؛ همانگونه که رسول خدا از قوم عائشه تقیه مى‌کرد.

محمد بن اسماعیل بخارى در صحیحش مى‌نویسد:

عَنْ عَائِشَةَ رضى الله عنهم زَوْجِ النَّبِیِّ صلى الله علیه وسلم أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم قَالَ لَهَا أَلَمْ تَرَىْ أَنَّ قَوْمَکِ لَمَّا بَنَوُا الْکَعْبَةَ اقْتَصَرُوا عَنْ قَوَاعِدِ إِبْرَاهِیمَ. فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَلاَ تَرُدُّهَا عَلَى قَوَاعِدِ إِبْرَاهِیمَ. قَالَ: « لَوْلاَ حِدْثَانُ قَوْمِکِ بِالْکُفْرِ لَفَعَلْتُ».

از عائشه همسر رسول خدا (ص) روایت شده است که آن حضرت فرمود: آیا نمى‌دانی که قوم تو وقتی کعبه را ساختند آن را از پایه‌هائی که حضرت ابراهیم قرار داده بود کوچک تر گرفته‌اند؟

گفتم: چرا آن را به حالت اول باز نمى‌گردانید؟

فرمود: اگر قوم تو تازه مسلمان نبودند (ایمانشان قوی بود) چنین می‌کردم. »

البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای۲۵۶هـ)، صحیح البخاری، ج ۲، ص ۵۷۳ ح ۱۵۰۶ و ج ۳، ص ۱۲۳۲، ح ۳۱۸۸ و ج ۴، ص۱۶۳۰، ح۴۲۱۴، ( ج ۲ ص ۱۵۶ و ج ۴، ص ۱۱۸ طبق برنامه مکتبه اهل البیت علیهم السلام) تحقیق د. مصطفى دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة – بیروت، الطبعة: الثالثة، ۱۴۰۷ – ۱۹۸۷٫

و ابن عباس، ابوهریره و… از خلیفه دوم تقیه مى‌کردند.

آیا گوینده سخن، دختر ابو حَنْتَمَه است:

از برخى روایات اهل سنت استفاده مى‌شود که گوینده این سخن خانمى به نام «إبنة ابوحنتمة» است.

حدثنی عمر قال حدثنا علی قال حدثنا ابن دأب وسعید بن خالد عن صالح بن کیسان عن المغیرة بن شعبة قال لما مات عمر رضی الله عنه بکته ابنة أبی حَنْتَمَة فقالت واعمراه، أقام الأود وأبرأ العمد أمات الفتن وأحیا السنن خرج نقی الثوب بریئا من العیب.

قال: وقال المغیرة بن شعبة: لما دفن عمر أتیت علیاً وأنا أحب أن أسمع منه فی عمر شیئا فخرج ینفض رأسه ولحیته وقد اغتسل وهو ملتحف بثوب لا یشکّ أنّ الأمر یصیر إلیه، فقال: یرحم الله ابن الخطاب لقد صدقت ابنة أبی حنتمة لقد ذهب بخیرها ونجا من شرها، أما والله ما قالت ولکن قوّلت.

از مغیره نقل شده است که چون عمر از دنیا رفت دختر ابوحنتمه (شاید عمه عمر) بر او گریست و گفت: واى عمر! که کجی‌ها را راست کرد و بیماری‌ها را مداوا نمود، فتنه را میراند و سنت را زنده کرد؛ با جامه‌اى پاک و کم عیب از این جهان رخت بر بست.

مغیره گفت هنگامى که عمر دفن شد نزد علی آمدم و دوست داشتم که از وى کلامى در باره عمر بشنوم؛ پس در حالیکه سر و ریش خود را تکان مى‌داد بیرون آمده و تازه غسل کرده بود و خود را با پارچه‌اى پوشانده بود و شک نداشت که کار (خلافت) به او مى‌رسد؛ آن گاه گفت: خداوند فرزند خطاب را رحمت کند؛ دختر ابوحنتمه راست گفت؛ او خوبى هاى آن (خلافت) را برد و از بدى هایش نجات یافت؛ قسم به خدا که او نگفت؛ بلکه (این حرفهاى کسى دیگر است) که او به خودش نسبت داده است.

الطبری، أبی جعفر محمد بن جریر (متوفای۳۱۰)، تاریخ الطبری، ج ۲، ص ۵۷۵، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت؛

الجزری، عز الدین بن الأثیر أبی الحسن علی بن محمد (متوفای۶۳۰هـ) الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص ۴۵۶، تحقیق عبد الله القاضی، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت، الطبعة الثانیة، ۱۴۱۵هـ.

بررسی این نظر:

این نظر نیز نمى‏تواند قابل قبول باشد؛ زیرا مشکل است که گفته شود مرحوم شریف رضى این سخن را بدون توجه به امام نسبت داده است؛ در حالى که او مقید بوده است تا در نهج البلاغه سخنانى را که امام (علیه السلام) فرموده جمع آورى کند. نه سخنان دیگران و یا کلماتى که حضرت آن را از دیگران شنیده و نقل کرده‌اند. و مى‌دانیم که سید رضى در این کتاب تنها نظر او جمع آورى کلمات بلیغ حضرت بوده است. لذا این مطلب با علت جمع آورى کتاب منافات دارد.

وانگهى سید رضى در این زمینه آنقدر مقید است که اگر امیر مؤمنان به شعر یا ضرب المثلى از یکى از مشاهیر عرب تمسک جسته است – با اینکه خود این تمسک جستن ِ بجاى حضرت، خود نشان‌دهنده قدرت ادبى ایشان است – نقل قول را به طور کامل مشخص کرده است، و اگر احیانا یکى از خطبه‏ها و یا یکى از کلمات امام (ع) به شخص دیگرى نسبت داده شده باشد، یادآورى کرده است، مثلا در خطبه ۳۲ با صراحت یادآور مى‏شود که این خطبه را به معاویه نسبت داده‏اند؛ ولى صحیح نیست. از این رو اگر خطبه مورد بحث از شخص دیگرى بود باید یادآور مى‏شد.

علامه شوشترى در این باره مى‌گوید:

و أمّا ما نقله عن (الطبری) فمع أنّ روایة المخالف لنفسه غیر مقبولة، لا یفهم منه سوى أنّه علیه السّلام صدق من قول ابنة أبی خیثمة (حنتمة) جملة (ذهب بخیرها و نجا من شرّها)، حتى إنّه علیه السّلام قال: ما قالته و لکن قوّلته. یعنی ما قالته من نفسها، و لکن حملت على قوله، و لیس تحته شی‏ء، لأن معناه أنّ فی الخلافة و السلطنة خیرا و شرّا، و لکنّ عمر ذهب بخیرها و نجا من شرّها بحبسه مثل طلحة و الزبیر عن الخروج عن المدینة، حتّى إلى الجهاد لئلّا یخرجا علیه، و أحدث شورى موجبة لنقض الامور علیه علیه السّلام و لیس قوله علیه السّلام: (ذهب بخیرها و نجا من شرّها)إلّا نظیر قوله علیه السّلام فیه و فی صاحبه فی الشقشقیة: لشدّ ما تشطّرا ضرعیها.

اما آن چه طبرى نقل کرده است، افزون بر این که براى ما غیر قابل قبول است‌ چون از فردى غیر شیعى نقل شده است که افزون بر آن، چیزى جز تصدیق یک جمله از سخن دختر حنتمه از آن استفاده نمى‌شود؛ و آن این جمله است: ( او خوبى هاى خلافت را برد و از بدى هایش نجات یافت »؛ تا جایى که آن حضرت فرمود: دختر خیثمة (حنتمه) این سخن را نگفت؛ بلکه بر زبانش جارى کردند؛ و معناى این جمله چنین است که سلطنت خیر و شرّ دارد و عمر خیرش را برد و شرّش را گذاشت، که مقصود ممانعت از بیرون رفتن طلحه و زبیر از شهر مدینه بود تا آنکه شورائى تشکیل شد که نتیجه آن به ضرر امام علیه السلام بود، و در حقیقت این جمله: (ذهب بخیرها و نجا من شرّها) نظیر فرمایش آن حضرت در خطبه شقشقیه در باره عمر و رفیق او ابوبکراست که سراسر ذمّ و گلایه است.

و أمّا باقی العنوان فإمّا افتراء تعمّدا – و الافتراء علیه علیه السّلام کالنبیّ علیه السّلام کثیر فالخصم یضع لنفسه على حسب هواه – و إمّا توهما من قوله علیه السّلام: لقد صدقت ابنة أبی خیثمة (حنتمة)، أنّه راجع إلى جمیع ما قالته، مع أنّه علیه السّلام قیّده فی قولها: ذهب بخیرها و نجا من شرّها. مع أنّ ما فی (الطبری) تحریف، فعن ابن عساکر قال علیه السّلام: (أصدقت) لا (لقد صدقت).

و اما عناوین دیگر در این خطبه یا افتراء است و تهمت عمدى و یا وهم است و خطا و بر داشت نادرست چون اولا: فرمایش علی علیه السلام که فرمود: (لقد صدقت ابنة ابوخیثمة، أو حنتمة) اشاره به همه سخنان او است نه دو جمله از آن. ثانیا: طبرى آن را تحریف کرده است زیرا از ابن عساکر آورده است که امام فرمود: أصدقت، و این تعبیر با عبارت: لقد صدقت، فرق دارد.

و ممّا ذکرنا یظهر لک ما فی قول ابن أبی الحدید، على أنّ الطبری صرّح أو کاد أن یصرّح بأنّ المراد بهذا الکلام عمر، فإنّ الطبری إنّما روى وصف بنت أبی خیثمة (حنتمة) بما روى، و أنّ المغیرة کان یعلم أنّ علیّا علیه السّلام یکتم ما فی قلبه على عمر کصاحبه، فأراد المغیرة أن یستخرج ما فی قلبه ذاک الوقت فأجابه علیه السّلام‏ بحکمته بذم و شکوى فی صورة الثناء.

از این توضیحات، برداشت ابن ابى الحدید از سخن طبرى و این نسبت که مقصود شخص عمر است روشن مى‌شود؛ زیرا طبرى از زبان دختر خیثمه (حنتمه) فقط وصف را نقل کرده است نه بیشتر از آن، و ازسویى چون مغیره مى‌دانست که علی علیه السلام ناراحتیهایى از عمر و دوستش ابوبکر در دل دارد و دوست داشت که علی آن را آشکار نماید لذا آن حضرت مذمت و گلایه ها را در قالب مدح و ستایش بیان فرموده است.

شوشتری، محمد تقی (معاصر) بهج‏الصباغة فی شرح نهج‏ البلاغة، ج ۹، ص ۴۸۳، ناشر: مؤسسه انتشارات امیر کبیر ـ تهران، ۱۳۷۶هـ ش.

استفهام انکاری در سخن علی علیه السلام

شهید مطهرى پس از نقل کلام طبرى مى‌نویسد:

ولی برخی از متتبعین عصر حاضر از مدارک دیگر غیر از طبری داستان را به‏ شکل دیگر نقل کرده‏اند و آن اینکه علی پس از آنکه بیرون آمد و چشمش به‏ مغیره افتاد به صورت سؤال و پرسش فرمود: آیا دختر ابی خیثمه آن ستایش‌ها را که از عمر می‏کرد راست می‏گفت؟

علیهذا جمله‏های بالا نه سخن علی ( ع ) است و نه تأییدی از ایشان است‏ نسبت به گوینده و زنی است بنام خیثمه و سید رضی ( ره ) که این جمله‏ها را ضمن کلمات نهج البلاغه آورده است دچار اشتباه شده است.

مطهری، مرتضی، سیری در نهج البلاغه، ص ۱۶۴، ناشر: انتشارات صدرا ـ قم.

نتیجه گیری:

این دیدگاه که مقصود از «فلان» خلیفه دوم باشد، هرگز نمى‌توان آن را پذیرفت؛ زیرا اولاً: هیچ دلیلى براى آن وجود ندارد و سخن ابن أبی‌الحدید و محمد عبده براى شیعیان اعتبار ندارد؛ ثانیاً: با واقعیت‌هاى تاریخى و دیگر سخنان قطعى امیر مؤمنان علیه السلام که در کتاب‌هاى شیعه و سنى وارد شده، در تضاد است.

تنها نظرى که مى‌تواند مورد تأیید شیعه قرار گیرد، نظر مرحوم قطب راوندى است؛ زیرا کلام یک شیعه است و در کتاب خود ایشان نیز موجود است – یعنى مانند نظر اول نیست که منسوب به شیعه باشد؛ و فردى سنى آن را نقل کرده باشد.

و همانطور که گفته شد، وى با نظرهاى سید رضى بیش از دیگران آشنایى داشته است؛ به ویژه که برخى عالمان اهل سنت نیز این نظر را پذیرفته‌اند.

بغض به صحابه و کفر و ارتداد

شبهه: علماى اهل سنت و وهابیت مکرّر از بزرگان خود حکم تکفیر شیعیان را با بیانهاى مختلف نقل کرده اند، و علت حکم به کفر و ارتداد شیعیان را بغض شیعیان به صحابه مى دانند آیا بغض به صحابه موجب کفر و ارتداد است؟

جواب اجمالى:

اولا: غیر از وهابى ها، مذاهب دیگر شیعه را کافر نمى دانند.

ثانیاً : خود علماى عامه هم اعتراف دارند که صرف لعن و دشنام و بغض اصحاب باعث کفر نمى شود.

ثالثاً: اگر بغض اصحاب باعث کفر مى شود باید معاویه را کافر بدانید چون بغض على (علیه السلام) را داشت و عایشه را کافره بدانید چون هم بغض على(علیه السلام) را داشت و هم بغض عثمان را.

رابعاً : عثمان را هم کافر بدانید چون بغض اباذر در دل داشت.

خامساً : اگر همه صحابه خوبند، تکلیف ارتداد عده اى از منافقین و… چه مى شود؟

جواب تفصیلى:

مقدمه: براى روشن شدن جواب در مقدمه به چند نکته اشاره مى شود.

۱ـ صحابه در لغت: صاحب یعنى ملازم انسان یا حیوان مکان یا زمان و فرق نمى کند مصاحبت با بدن باشد و یا با عنایت و همت، در عرف به کسى صاحب مى گویند که زیاد همراه کسى باشد([۱]) و فرق نمى کند خوب باشد یا بد مؤمن باشد یا کافر، چنانکه داریم «اذ یقول لصاحبه لا تحزن» و داریم فقال لصاحبه و هو یحاوره([۲]) آن مرد کافر، بمصاحب و رفیقش که مرد مؤمن فقیر بود گفت: همچنانکه داریم «ما بصاحبکم من جنة([۳])» صاحب شما رسول الله(صلی الله علیه و آله) دیوانه نیست، در مقابل آمده «قال له صاحبه و هو یحاوره اکفرت([۴])» رفیق (با ایمان فقیر) گفت به رفیق (کافر) خود آیا کافر شدى، پس صحابه اختصاص به مؤمنین پاک دامن ندارد که تمامى آنان اهل بهشت و مورد رضاى خدا باشند. ۲ـ تنهاصحابى که بغضش و سب و حسادت با او کفر مى آورد طبق روایات اهل سنت على (علیه السلام) است «على خیر البشر فمن ابى فقد کفر([۵])» على بهترین انسان است کسى که انکار کند کافر است، در جاى دیگر فرمود «لا یبغض علیاً مؤمن و لا یحبّه منافق([۶])» مبغوض نمى دارد على را هیچ مؤمنى و دوست نمى دارد او را هیچ منافقى.

۳ـ قرآن خبر از ارتداد بعضى از صحابه مى دهد «افان مات او قتل انقلبتم على اعقابکم([۷])» اگر پیغمبر بمرگ طبیعى یا قتل از دنیا رفت شما به عقب بر مى گردید و اسلام را رها کرده به دوران جاهلیت و کفر باز مى گردید([۸]).

۴ـ دلیل آنهاى که مى گویند همه اصحاب خوبند آیه ى ذکر شده در ذیل است «لقد رضى الله عن المؤمنین از یبا یعونک تحت الشجرة([۹])» خداوند از مؤمنان هنگامى که در زیر آن درخت با تو بیعت کردند، راضى و خشنودند خدا آنچه را در درون دلهایشان (از ایمان و صداقت) نهفته بود مى دانست، این آیه اولا همان عمل بیعت را امضاء مى کند نه اعمال بعدى آنها را چناکه حضرت فرمود: «انتم الیوم خیر اهل الارض([۱۰])» شما امروز (و نسبت به این عمل) بهترین اهل زمین مى باشید.

ثانیاً: همه صحابه در آنجا جمع نبودند و تعداد افراد ۱۵۲۵ و یا ۱۴۰۰ و یا ۱۳۰۰ نفر بوده اند([۱۱]). پس این آیه نمى تواند دلیل پاکى همه صحابه، و نسبت به افراد موجود، دلیل پاکى آنها نسبت به اعمال آینده آنها باشد.

بعد از این مقدمه یک جواب اجمالى داریم و آن اینکه آیا بغض تک تک صحابه حتى آنهاى که مرتد شدند، شراب خوردند، خونریزى کردند و… باعث کفر و ارتداد مى شود یا بغض بعضى از آنها؟ اگر همه را بگویید که یقیناً حرف باطلى است، و از ایینجا ردّ ادله اى که ادعا شده است بر خوب بودن تمام صحابه دلالت دارند روشن شد، و اگر مراد این است که بغض بعضى از صحابه باعث کفر و ارتداد مى شود چه دلیلى بر این اختصاص وجود دارد؟ ما که مى گوییم دشمن على کافر است، علاوه بر آیات مودت و روایات خود شیعه از کتب خود عامه دلیل داریم که در مقدمه نقل شد، تازه بغض آن بعض که باعث کفر مى شود، آیا بغضى که ناشى از کارهاى خلاف آنها باشد و یا بغض شخصى و یا بغضى ناشى از کارهاى خوب آنها؟ بغض از کارهاى خلاف آنها که یقیناً باعث کفر نمى شود چون قرآن محبت شیوع گناه را و معاونت و همکارى در گناه را رد نموده و در روایات رضایت به فعل زشت قومى با شرکت در جرم آنها حساب شده است. و اما بغض شخصى که شیعیان نبودند در آن زمان و الآن هم ندارند، و بغض نسبت به کارى خوب معنى ندارد، پس مى ماند بغض نسبت به کارهاى خلاف آنها، اما جواب تفصیلى:

اولا: غیر از وهابى ها، بقیه اى گروهها و مذاهب چهارگانه، شیعیان را کافر نمى دانند، الازهر مذهب امام صادق (علیه السلام) را به رسمیت شناخته است و ابن اثیر جزرى صاحب جامع الاصول شیعیان را از فرق اسلامى بشمار آورده([۱۲])، و این وهابى هاست که خارج از مذاهب اربعه اهل سنت و مخالف اکثر مسلمین مى باشند.

ثانیاً: علماى اهل سنت صرف طعن و بغض صحابه را باعث کفر نمى دانند، ابن حزم ظاهرى اندلسى مى گوید: دشنام دادن به صحابه از روى جهل باشد معذور است، و اگر از روى آگاهى باشد باعث فسق مى شود. ایجى شافعى، کافر شدن را رد نموده است، و امام غزالى مى نویسد سب و شتم صحابه ابداً باعث کفر نمى شود حتى سب شیخین و ملا سعد تفتازانى مى گوید باعث کفر نمى شود([۱۳]). امام غزالى در ج۲، احیاء العلوم نقل نموده که در زمان خلافت ابابکر روزى مردى به ابابکر دشنام و فحاشى نمود، ابو برزه اسلمى گفت خلیفه اجازه بده او را بقتل رسانم چه آنکه کافر گردیده، ابى بکر گفت: نه چنین نیست احدى نمى تواند چنین حکمى بنماید مگر پیغمبر (صلی الله علیه و آله)([۱۴]).

ثالثاً: اگر بغض و دشنام به صحابى رسول الله باعث کفر است چرا وهابى ها و… معاویه را کافر نمى دانند که بغض على (علیه السلام) را در دل داشت و سب و دشنام بر على را رواج داد، عده اى از بنى امیه از معاویه خواست که دست از لعن على (علیه السلام) بردار گفت: «لا و الله حتى یربوا علیه الصغیر و یهرم علیه الکبیر([۱۵])» نه قسم به خدا دست بر نمى دارم تا کودکان بر (بغض على) و دشنام بر او تربیت شوند و بزرگان بر این عمل پیر شوند، و در پایان خطبه جمعه مى گفت: «اللهم ان ابا تراب الحد فى دینک و حسد عن سبیلک فالعنه لعناً و بیلا([۱۶])» خدایا ابو تراب ملحده شده است و راه تو را بسته است پس لعن کن او را لعن زیاد با اینکه در مقدمه، نکته دوم گفتیم تنها کسى از صحابه که سب او، بغض او، مخالفت با او کفر مى آورد طبق مدارک عامه على علیه السلام است در عین حال معاویه را کافر نمى دانند.

رابعاً: اگر بغض صحابه باعث ارتداد است چرا عایشه را کافرة نمى دانید با اینکه بغض شدیدى نسبت به عثمان خلیفه سوم و صحابى پیامبر (صلی الله علیه و آله) داشت چنانکه یعقوبى نقل مى کند از عایشه که گفت: «به خدا قسم دوست داشتم که او پاره پاره در جوالى از جوالهاى من بود و مى توانستم او را حمل کنم و به دریا افکنم([۱۷])» و عثمان هم بغض عایشه را در دل داشت با اینکه همسر پیامبر، و ام المؤمنین بود! لذا دستور داد «مقررى عایشه را که عمر مى داد کم کند([۱۸])» و عایشه هم گفت: «جامه پیامبر خدا هنوز کهنه نگشته ولى عثمان سنت او را کهنه کرده است([۱۹])».

خامساً: چرا عثمان را کافر نمى دانید که بغض عده اى از صحابى را در دل داشت و آنها را مورد آزار قرار داد.

۱ـ عثمان با عمر و عاص صحابى دشمنى داشت «او عمر و راعزل کرد و همین سبب دشمنى عثمان و عمر و بن عاص گردید([۲۰])».

۲ـ زارة صحابه پیامبر را تبعید کرد به شام و «از آنجا بر جهازى بى روپوش سوار نموده دوباره به مدینه برگرداند، د رحالى که گوشت دورانش ریخته بود([۲۱])» و خود زراره را هم باید کافر بدانید چون با عثمان صحابى مخالفت کرد([۲۲])!.

۳ـ و نسبت به عمار صحابى خاص رسول خدا خشم نمود و مى خواست او را تبعید کند([۲۳]) و او را مورد ضرب و شتم قرار داد([۲۴]).

۴ـ عبدالرحمان بن حنبل صحابى پیامبر (صلی الله علیه و آله) را به قموص خیبر تبعید کرد([۲۵]).

سادساً: اگر صحابى همه خوب بودند، طبق آیه ى که به آن استدلال نموده اند و ما در مقدمه ذکر کردیم و بغض آنها سبب کفر مى شود چرا قرآن خبر از ارتداد عده اى مى دهد، و یعقوبى مى گوید «گروهى از عرب (صحابى) مدعى پیامبرى شدند و گروهى مرتد شدند و تاجها بر سر نهادند، مردم هم از دادن زکات به ابوبکر امتناع ورزیدند([۲۶])» با اینکه از صحابه بودند، و این همه آیات که درباره منافقین، متخلفین([۲۷]) و… آمده در مورد صحابه نیست؟ مگر در بین صحابه امثال عبیدالله بن ابى، ابى سفیان حکم بن عاص (عموى عثمان طرید رسول الله) ابو هریره، ثعلبه انصارى، یزید بن ابى سفیان، ولید بن عقبه، حبیب بن مسلم و سمرة بن جندب و عمر و بن عاص و شرین ارطاة (خونخوار) و مغیر بن شعبه، و ذى الثدیه خارجى و امثالهم نبودند، اگر هم صحابى خوب بودند چرا بقول یعقوبى «انصار از ابوبکر کناره گرفتند پس قریش بخشم آمدند([۲۸])». با اینکه هم صحابى بودند، مگر سعد بن عبادة با ابابکر مخالفت و دشمنى نکرد.

و سابعاً: اگر بغض و کینه اى صحابى باعث کفر است تمام مبغضین على (علیه السلام) کافر بودند (که طبق نکته اى دوم در مقدمه، تنها جایى که جا دارد همین مورد است، جمله اى دارد ابن ابى الحدید که فقط ترجمه اى آن را نقل مى کنم «ولى روزى که على بر مسند خلافت نشست ۲۵ سال از رحلت پیامبر مى گذشت و انتظار مى رفت که در این مدت طولانى عداوت ها و کینه ها به دست فراموشى سپرده شود ولى بر خلاف انتظار روحیه مخالفان على پس از گذشت ربع قرن عوض نشده بود و عداوت و کینه اى که در دوران پیامبر (صلی الله علیه و آله) و پس از درگذشت حضرت نسبت به على داشتند کاهش نیافته بود حتى فرزندان قریش و نو باوگان و جوانان آنان که شاهد حوادث خونین معرکه هاى اسلام نبودند، و… سرسختانه با على عداوت ورزیده و کینه او را به دل داشتند([۲۹]) و باید بپذیرید همه آنهاى که جنگ صفین را جمل و نهروان را بر ضد على راه انداختند و به بغض على جنگیدند کافر شدند، از اینجا جعلى بودن حدیثى که نقل کرده اند «ان اصحابى کالنجوم بایهم اقتدیتم اهتدیتم([۳۰])» اصحاب من مانند ستارگانند و بهر یک اقتدا کنید هدایت شده اید» روشن مى شود.

چون در بین اصحاب منافق مرتد جنایت کار شرابخور بوده، آیا مى شود به آنها اقتداء کرد؟ چنانکه علماى شما هم طبق نقل سلطان الواعظین اعتراف به جعلى بودن آن دارند([۳۱]) در نتیجه باید گفت صحابه معصوم نبوده اند، غیر از على (علیه السلام) مذمت دیگران و بغض آنها را داشتن اگر بخاطر کارهاى خلاف آنها باشد باعث کفر نمى شود([۳۲]).

پی نوشت:

[۱]راغب اصفهانى، مفردات راغب (دفتر نشر الکتاب) ص۲۷۵٫

[۲]- کهف/۳۲٫

[۳]- اعراف/۱۸۳٫

[۴]- کهف/۳۵٫

[۵]- على المتقى، الهندى، کنزل العمال فى سنن الاقوال، (مؤسسة الرسالة، چاپ پنجم، ۱۴۰۵ هـ )، ج۱۱، ص۶۲۵، روایت..۳۳۰۴۵

[۶]- همان مدرک، ص۶۲۲، روایت ۳۳۰۲۷٫

[۷]- آل عمران/۱۴۴٫

[۸]- زمخشرى مى گوید: و روى انه لماصرخ الصارخ قال بعض المسلمین لیت عبدالله بن ابى یأخذ لنا اماناً من ابى سفیان و قال ناسٌ من المنافقین لو کان نبیاً لما قتل ارجعوا الى اخوانکم و الى دینکم (نقل شده هنگامى که نداى کشته شدن پیامبر (صلی الله علیه و آله) بلند شد بعضى از مسلمانها و صحابه گفت: اى کاش عبدالله بن اُبى براى ما امان نامه مى گرفت عده اى دیگر منافقانه گفتند به دین برادران خود برگردید. (زمخشرى، الکشاف، دار الکتاب العربى، چاپ سوم، ۱۴۰۷ هـ ـ ۱۹۸۷ م) ج۱، ص۴۲۳ـ۴۲۲٫

[۹]- فتح/۱۸٫

[۱۰]- زمخشرى، الکشاف، (پیشین) ج۴، ص۳۴۰٫

[۱۱]- همان مدرک، ص۳۴۰٫

[۱۲]- سلطان الواعظین، شیرازى، شبهاى پیشاور (دار الکتب الاسلامیة، چاپ سى و هفتم، ۱۳۷۶) ص۵۸۴٫

[۱۳]- همان مدرک، ص۵۸۳ـ۵۸۲٫

[۱۴]- همان مدرک، ص۵۸۴٫

[۱۵]- ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، (دار احیاء التراث العربى، چاپ دوم، ۱۳۸۵)، ج۳، ص۵۷٫

[۱۶]- همان مدرک، ص۵۶٫

[۱۷]- ابن واضح یعقوبى، تاریخ یعقوبى، ترجمه ابراهیم آیتى (مرکز انتشارات علمى و فرهنگى چاپ سوم، ۱۳۶۲) ج۲، ص۷۲٫

[۱۸]- همان مدرک، ص۷۱٫

[۱۹]- همان مدرک، ص۷۲، سطر اول.

[۲۰]- همان مدرک، ص۵۶٫

[۲۱]- همان مدرک، ص۶۶ و ۶۷٫

[۲۲]- همان، ص۶۵٫

[۲۳]- همان، ص۶۹٫

[۲۴]- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید (پیشین) ج۳، ص۸ـ۴۷٫

[۲۵]- تاریخ یعقوبى، پیشین، ج۲، ص۶۹٫

[۲۶]- تاریخ یعقوبى، پیشین، ج۲، ص۴٫

[۲۷]- سوره منافقین، اوائل بقره، توبه، مائده.

[۲۸]- تاریخ یعقوبى، پیشین، ج۲، ص۲٫

[۲۹]- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید (پیشین) ج۱۱، ص۱۱۴٫

[۳۰]- شبهاى پیشاور (پیشین) ص۵۸۹٫

[۳۱]- شبهاى پیشاور (پیشین) ص۵۹۴٫

[۳۲]- شیعه مى گوید: یاران پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) مانند همه افراد دیگر باید با مقیاس ایمان و عملشان مورد بررسى قرار گیرند، آنها که عملشان مطابق دستورات دین اسلام بوده، محترمند و الاّ حرمتى نخواهد داشت. کتاب و سنت است خوب و آنها که در عصر پیامبر (صلی الله علیه و آله) و یا بعد از او بر خلاف کتاب و سنت عمل کردند باید طرد شوند، و نام صحابه بودن نباید سپرى براى جنایتکاران و افرادى مانند معاویه که تمام ضوابط اسلامى را زیر پا گذاشت و بر امام وقت، که همه امت اسلامى امامت او را، حداقل در آن زمان قبول دارند خروج کرد و آن همه خونهاى بى گناهان را ریخت نباید تقدیس شوند، همچنین پاره اى از صحابه جیر خوار که جزء دار و دسته او بودند (آیة الله مکار شیرازى و همکاران، تفسر نمونه (دار الکتب الاسلامیة چاپ سیزدهم، ۱۳۷۰) ج۶، ص۵۳٫

بیانى از محروم علامه طباطبایى

بشهادت عمل خود صحابه روایاتى که ادعا شده است دلالت بر تقدیس آنها مى کند، صحیح نیستند و اگر صحیح باشند مقصود از آنها معناى دیگرى غیر از مصونیت و تقدیس قانونى صحابه و اگر فرضاً خداى متعال در کلام خود روزى از صحابه در برابر خدمتى که در اجراء فرمان او کرده اند، اظهار رضایت فرماید (توبه/۱۰۰) معنى آن تقدیر از فرمانبردارى گذشته آنان است نه اینکه در آینده مى توانند هر گونه نا فرمانى که دل شان مى خواهد بکنند (علامه طباطبایى، شیعه در اسلام (مرکز مطبوعاتى دار التبلیغ اسلامى قم ۱۳۴۸ ش، ۱۳۸۹ هـ ق) ص۲۴ـ۲۴٫